در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

طبقه بندی موضوعی
سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۲۱ ب.ظ

ترسوها را در شجاعت خودتان هضم کنید

زنگ زد و گفت: خانواده تو و خانواده خودم بهم میگن من و بچه ها بمونیم شمال...

از طرفی خودم خسته شدم، دوست دارم بیام کاشان، از طرف دیگه اینا زیر دل آدم رو خالی میکنن...

به نظر نو کار درست چیه؟!!

 

من که خیلی خودم رو کنترل میکردم تا خشمم رو بروز ندم... یاد گریه روز اول جنک پسرم افتادم...

و هی فکر میکردم که چی شد که روحیه اش رو ببازه...

ناگهان انگار نوری توی دلم روشن شد که همسر و بچه هام، در سمی ترین جو ممکن قرار دارن...

در جایی بسیار امن... اما با دلی پر از استرس و ترس...

علتش چیه؟!!

آدمای اطرافش، اغلب ترسو هستن...

پسر بزرگم گوشی رو گرفته بود و ازم سوالی در مورد اسرائیل پرسید که فهمیدم از روی ترسش از این دشمنه...

جوابش رو ندادم و پرسیدم بابا یه سوال ازت بپرسم خوب فکر میکنی و جوابم رو میدی؟!!

گفت آره

پرسیدم: وقتی با من حرف میزنی، ترست از اسرائیل کمتر میشه یا بیشتر؟!!

گفت: کمتر میشه...

گفتم: وقتی پیش خاله و عمه و اینا در مورد اسرائیل حرف میزنی، ترست بیشتر میشه یا کمتر؟!!

گفت: ترسم بیشتر میشه...

گفتم: میدونی چرا اینجوریه؟!

گفت چرا؟!

گفتم: چون من در مورد اسرائیل واقعیت ها رو بهت میگم و ضعیف بودنشون رو صادقانه بهت میگم

اما خاله اینا خودشون رو فریب دادن و فکر فریب خورده خودشون در مورد اسرائیل رو بهت میگن...

و تو فکر میکنی اینا راست میگن...

اینا چون خودشون ترسو هستن، تو رو میترسونن... سعی کن زیاد اعتنا نکنی به حرفاشون...



به همسرم هم گفتم، اصلا به صلاح نیست اونحا بمونی... آخر هفته میام، همه تون رو برمیگردونم...

ترس از دشمن هیچ پشتوانه ای نداره جز خلا ایمان و جولان شیطان...

 

امروز کار اداری ام کمی طول کشید، تا برسم شرکت، فهمیدم نیروهای اداری، از ترس آژانس گرفتن و برگشتن توی شهر...

حالا چرا؟!

یه صدای خیلی ضعیفی توی شهرک شنیده شد... اونم نصف بچه ها اصلا نشنیدن... نصفشون شنیدن...

نیم ساعت بعدش هم چون زنگ زدن، سپاهی ها اومدن... یه دوری تو شهرک زدن و دیدن خبری نیست رفتن... اینا هم ترسیدن و د فرار...

علتش چی بود؟!!

چون یک نفر شجاع بینشون نبود...

اگر یک نفر شجاع اونجا بود، این ترفند شیطان رو باطل میکرد...

یکی از مهمترین جاهایی که باید از انسان ترسو فاصله بگیرید و حتی هم کلام نشید باهاشون، وقتهایی هست که قرار هست انتخاب کنید و تصمیم بگیرید...

خیلی مهمه بزرگواران...

طبیعی هست که ممکنه اتفاقات تلخ بیفته تو جامعه... در زمان جنگ...

حتما مراقب کنید که توی چنین شرایطی، به آدمی که شجاعت داره خودتون رو برسونید...

حتی اگر در واقعی نشد، در مجازی...

ترسوها در چنین وقتهایی بزرگترین سم هستن

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۲۸
ن. .ا

نظرات  (۴)

۲۹ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۲ خانم الفــ

وضعیتی تقریبا مشابه رو ما هم تجربه کردیم.

پسر برادرشوهرم هر روز با هیجان میومد خونه ما و میگفت شنیدید اسرائیل دیشب زد؟ صداشو شنیدید شما؟ چند روز بعدش هم اوند گفت، ما میخوایم فرار! کنیم، شما نمیاید؟

 

درحالیکه وقتی تمرکز روی جبهه خودمون باشه، آرامش بیشتری داریم، وقتی حرکات و حرفهامون معنی فرار نده، بیشتر میتونیم به شجاعت خودمون و بچه هامون میدون بدیم... 

الان اون بنده خداها رفتن و هر روز با استرس به ما زنگ میزنن که چه خبر؟!!

۲۹ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۵ خانم الفــ

البته نکته ای که هست اینه که، منظورم این نیست من ترس و دلهره ای ندارم ولی خب مدیریتش و کنترلش و جو اطرافم کاملا به اختیار خودمه...و گاهی نباید بها داد به ترسهای وهمی یا باید با حس بخاطر مسائل والاتری مقابله کرد...ان شالله خدا توفیق بده و کمک کنه شرمنده انسانهای والا و شهدا نشیم.. و بتونیم بهترین انتخابها رو داشته باشیم...ان شالله ما هم اونقدر قلبمون و وجودمون به حرفهامون نزدیک باشه که مثل اون شیرزن، در لحظه، بهترین کار رو انجام بدیم...

برای هم دعا کنیم لطفا

افرین

دقیقا تحلیل درستیه 

 

الان همه اقوام زنگ زنگ که پاشید بیاین فلان جا، هم اقوام مادری هم پدری

تازه ما خودمون ی خونه خالی شهرستان داریم، ماشینمونم فول بنزینه، همه هم تعطیبیم تقریبا ... ولی به همه شون ک ترسیدن و اخبار دلهره اور شنیدن میگیم بابا اینجا امنه، وسط ریتم امنیت بخش پدافند میخوابیم و هر جا نزدیک مارو هم زدن به ما که نخورده دودش هم بلند نشده یه چند تا پیت نفت زدن که دود کنه نترسید 

 

کلی بهشون دلداری میدیم 

 

اونم به خاطر اینه که تو خانواده چند نفر دلگنده داریما

قطعا به فضل خدا پیروزیم


۲۹ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۶ اقای ‌ میم

مساله اینجاست که اگه واقعا اجل آدم رسیده باشه ممکنه تو همون شهری هم که بهش هجرت کرده موشک بیاد بخوره تو سرش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی