در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

چهارشنبه, ۶ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۴۰ ق.ظ

از خوبی های تو _۲

با اینکه ده دوازده ساله که دور از خانواده هستیم و خیلی اوقات خانمم دلش برای خانواده اش تنگ میشه، اما تا حالا دو یا سه بار توی تمام این سالها حاضر شده بدون من چند روزی پیش خانواده اش بمونه...

اون چند باری هم که مونده واقعا براش فرسایشی بوده...

شاید یه عده بگن من خیلی خوبم که خانمم دوست داره پیش من باشه، اما واقعا اینطور نیست، واقعیت اینه که ما به اندازه کافی اختلاف دیدگاه داریم که گاهی سر این اختلافات و بحث هایی که میشه، اوقاتمون هم تلخ میشه...

شاید بگن همسر من استقلال کافی نداره و برای همین دوست داره به من وصل باشه دائم، اینم نیست و همسر من اتفاقا گاهی استقلال زیادش از عرف های خیلی رایج اجتماع موجب میشه خودم احساس کنم همراهی من با ایشون با این حد استقلال داشتن نسبت به عادات مردم قدری سخته و گاهی حتی با وجود اینکه میدونم حق با ایشونه از همراهی کردن با ایشون خسته میشم

چون اون حد از استقلال ایشون ویژگی راسخ وجودشونه اما برای من در حد اقناع نظری هست... لذا کم میارم...

خانمی که خیلی از عرف های رایج اجتماع، چون حق نیستن، براش وزنی ندارن، و باهاشون مقابله میکنه، نمی تونه از شوهرش دور باشه... حتی یه روز...

همین...

این ویژگی بخش اعظمش به خاطر بعضی صفات راسخ در نفسشون هست...

و من از اینکه با زنی زندگی میکنم که این صفت در وجودش راسخ شده، سجده شکر به پیشگاه حق به جا میارم چون در حد بضاعت فهم خودم میدونم این ملکه وجودی، چه ثمراتی داره برای من و خانواده ام...

فتامل

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۰۶
ن. .ا

نظرات  (۱۴)

چه خوب که برای دیدن خوبی های همسرتون تلاش میکنید . خدا خیرتون بده

پاسخ:
راستش این تلاش خب از اول بوده
ولی مطرح کردن الانش برای اینه که کسانی که (مخصوصا خانمها) این ویژگی ها رو دارن بدونن گوهر قیمتی هست و حفظش کنن و در کل برای توجه دادن به یه سری ویژگی ها هست که توی جامعه ما کوچک شمرده میشه...
هر کدوم از این محاسن میتونه کانون یک زندگی رو گرم کنه...
و نبودش میتونه خلاء های جدی ایجاد کنه...
۰۶ دی ۰۲ ، ۱۱:۲۴ اقای ‌ میم

من بعد از خوندن پستت این سوال واسم پیش اومد که خودت داری ویژگی خانمت رو برجسته میبینی یا نه واقعا این ویژگی برجسته است

نمیخوام تو زندگی شخصیتون وارد بشم هدفم اینه که برای پایدار بودن رابطه با هر کسی که ازدواج کردیم باید نگاهمون به ویژگی های خوبش باشه؟

پاسخ:
این ویژگی ها از نگاه خدا برجسته هست
و چون خدا این ویژگی ها رو دوست داره هر چقدر ما به خدا نزدیک تر بشیم این ویژگی ها در نگاه ما هم برجسته تر میشه
و هر چقدر از خدا فاصله بگیریم ویژگی های دیگه ای در نگاه ما برجسته میشه که متاسفانه عرف جامعه ی ما الان این شده
و علت اینکه من دارم اینها رو مینویسم همینه

هم برای خانمها دارم مینویسم و هم برای آقایون
خانمها بخونن و فکر کنن که چرا این ویژگی ها مهمه
و آقایون بخونن و بدونن اگر این ویژگی ها رو در همسرشون دیدن خدا چه لطف بزرگی بهشون کرده...

این ویژگی همسرم بیشتر از اینکه به اخلاق من و رابطه ی بین ما ربط داشته باشه، به یکی از صفات همسرم مرتبطه...

نوشتم که روی این صفت فکر بشه...

پاسخ:
جالبه که خواهر همسرم هم در شهری بسیار دور از خانواده زندگی میکنن اما ایشون گاهی اوقات حتی بچه هاشون رو هم میسپارن دست دوستی (به خاطر مدرسه شون) و تنهایی بدون همسر و بچه میرن پیش مادرشون گاهی تا یک ماه هم میمونن...

و از نظر من این ویژگی خواهرشون اصلا خوب نیست... و اینو بارها به خانمم گفتم.

۰۶ دی ۰۲ ، ۱۲:۱۷ صـــالــحـــه ⠀

تا الان که دومین مطلب با عنوان از خوبی‌های تو رو گذاشتید، من می‌تونم با قطعیت بگم که هیچ کدوم از این دو ویژگی رو ندارم. 

مخصوصا ویژگی مطلب قبل که فقدان اون ویژگی به شدت برام دردناک بود و سعی کردم یه مقدار خودم رو تغییر بدم.

اما این مطلب برام خیلی جالب بود. من برعکس خانوم شما، اگر همسرم در کنارم نبود، تمایزاتی که الان با خانم‌های دیگه جامعه دارم رو قطعا و یقینا نداشتم.

حتی مطمئنم اگر مجرد می‌موندم، ساده‌ترین چیزها توی زندگیم به هیچ جا نمی‌رسید مثل زبان خوندن، ورزش کردن، تحصیل و ... و شاید حتی اگر روی مسائل فکری و عقیدتی هم باقی می‌موندم، تبدیل به یه آدم عقده‌ای میشدم :) :/

 

کلا من قبل از ازدواج به شدت بی‌ثبات بودم. به شدت... با ازدواج ثبات شخصیت پیدا کردم... کلا این نکته یادم رفته بود. الان با مطلب شما یادم اومد. چقدر خدا بهم رحم کرد... خدا رو شکر.

پاسخ:
نمیدونم چرا نظرات شما در این مطلب جوری هست که نمی تونم جوابی بهش بدم...
انگار خدا با ازدواج ماها رو هرس میکنن...

تحلیل من در مورد شما این بود که یکی از عواملی که موجب شده الان این افق نگاه رو داشته باشید و این دروس رو بخونید و اون پایان نامه رو بنویسید همین ازدواج و همین اولادی هست که آوردید...
نور اینها کمکتون کرده...

خب من متوجه شدم که حداقل تو این یک مورد که ذکر کردید و ما فهمیدیم همسر شما یه فرشته در بدن انسان محسوب میشه 👏🏻👏🏻👏🏻 

واقعا دمشون گرم ...

کاش یکم به منم در مورد این ویژگی مشاوره بدن . 

من با این‌که قبل از ازدواج شدیدا دختر مستقلی‌ بودم ، حتی می‌تونم بگم به صورت افراطی در حدی که دوستانم بارها بهم می‌گفتن که تو چطوری تنهایی فلان جا رفتی .. فلان کار رو کردی.. و.. حتی یک ماه و دو هفته و سه هفته اردو می‌رفتم و خادمی می‌رفتم و اصلا احساس دلتنگی شدیدی نداشتم ؛ اما بعد از ازدواجم شدیدا روحیاتم نسبت به پدر و مادرم و خواهرم تغییر کرد .. 

شدیدا دلتنگشون می‌شدم و وقتی میرفتم خونشون اصلا دلم نمی‌خواست برگردم خونه خودم . با این‌که همسرم فوق‌العاده مهربون و صبور و با محبته اما فقط دلم می‌خواست خونه بابام باشم و به اونا محبت کنم . 

دلم برای همسرمم تنگ میشدا ، دوست داشتم هر دو طرف دائممم کنارم باشن.. 

الان کمتر شده ای احساسات ، ولی بیشتر انگار سرکوب شده تا بخواد حل بشه مشکل .

خلاصه... کاش همسر شما راز موفقیت خودش رو بگه . 

پاسخ:
قبل ازدواج زیاد در دامن امنیت پدر و عاطفه مادر غرق بودین... سیراب بودین...
در واقع مثل کسی بودید که انگار فقط امنیت رو چشیده بوده... لذا درک ملموسی از ناامنی نداشتید...
درک ملموسی از تنهایی نداشتید...
برای همین چند ده روز میرفتید و عین خیالتون نبوده...
بعد ازدواج بعضی از چزا براتون معنای ملموس تری پیدا کرد... چون ملموس تر شدن دوست دارید بشتر بهره مند بشید ازش...
اما به نظرم این دوران هم میگذره...

به نظر من همسرم تمی تونن مشاوره بدن... اونقدری که من حواسم به این ویژگی شون هست ایشون خودشون متوجه نیستن...
من کلا اینطوری هستم
حتی در مورد پدر و مادربزرگ خودم... پدر و مادر بزرگ پدر و مادرم... اجداد خانواده همسرم هم اگر کسی اطلاعی داشته باشه، میپرسم...
ویژگی آدمها رو خیلی عرفی نگاه نمی کنم
نگاه خاص خودم رو دارم


۰۶ دی ۰۲ ، ۱۶:۳۸ صـــالــحـــه ⠀

در ادامه کامنت قبلی ام:

بیشتر که دقت می‌کنم می‌بینم که نه! الان دیگه هم ثبات شخصیت پیدا کردم و هم دیگه حاضر نیستم از همسرم دور بشم.

من هر بار که مسافرت تنها رفتم (و البته بچه‌ها رو برده بودم) آن‌چنان پشیمون شدم که فقط خدا میدونه.

اما قضیه اینه که پشیمونی‌ام ربطی نداره به اینکه عرف ‌‌‌های رایج اجتماع آزارم میده و برای همین در کامنت قبلی گفتم خصوصیت همسر شما رو اصلا ندارم. پشیمون شدم چون دست تنها خیلی اذیت می‌شدم با بچه‌ها. 

فقط دو مورد بود مسافرت خارج از کشور با مامانم اینا رفتم، پشیمون شدم چون اگر شوهرم بود، خیلی بیشتر بهم می‌چسبید. الان دیگه حاضر نیستم چنین خبطی کنم. 

پاسخ:
من فکر میکنم پشمونی شما فقط به خاطر اذیت بچه ها نبوده...
حس لامسه در کل بدن انسان جریان داره اما لامسه ای که در زانوی انسان ادراک میشه با لامسه ای که در پلک چشم ادراک میشه چقدر متفاوته؟
چون پلک چشم لطیف تره ادراکاتش شدیدتره...

هر چقدر انسان لطیف تر بشه بیشتر متوجه عوامل میشه...

ولش کنید
گفتم که نمیدونم چرا پای نظرات شما پای این مطلب جملاتم جفت و جور نمیشه...

۰۶ دی ۰۲ ، ۱۷:۲۸ صـــالــحـــه ⠀

راست میگید. من پشیمونیم فقط به خاطر اذیت بچه‌ها نبوده...

 

می‌فهمم. آخه خودمم باید بیشتر باید خودم شفاف بشم.

ولی می‌خواستم بگم لطفا این سری مطالبتون رو ادامه بدید. برای من خیلی جذابه و دارم یاد می‌گیرم. ممنون.

پاسخ:
ان شا الله هر مقداری که بتونم ادامه میدم...

دقیقا همین‌طور بود که میگید . بعد ازدواج بارها حس کردم که براشون خیلی کم وقت گذاشتم.. همش ترس از دست دادنشون رو داشتم . حالا که خودم مسئول یک زندگی بودم بهتر می‌فهمیدم پدر و مادرم چقدر جایگاه حساسی برای من داشتن .. خصوصا پدرم . برای همین هم هر وقت دور میشم حس می‌کنم دارم بهشون ظلم می‌کنم.. 

 

من هم با صالحه جان موافقم ، به نظر منم این‌طور مطالب رو بیشتر بنویسید . 

و این‌که اون عرفی نگاه نکردن که فرمودید ، اون آسیب روحی و اذیت شدن‌های فکری براتون نداره ؟ یعنی جامعه پر از تزاحم هست که این تو خصوصیات انسان بیشتر از هرچیزی خودش رو نشون میده دیگه .. این‌طور ظریف نگاه کردن باعث آسیب فکری نیست براتون؟ 

 

 

پاسخ:
ان شا الله سایه شون سالهای سال بالای سرتون باشه و عمر طولانی و با عزت داشته باشند و داشته باشید


شنیدید این حدیث رو ؟: " العلم هو الحجاب الاکبر"
 من تا چند سال پیش فقط فکر میکردم معناش اینه: اگر با علم درست مواجه نشیم بزرگترین حجاب میشه برای سیر الی الله

بعد چند سال پیش فهمیدم میشه این طور هم معنیش کرد:
علم میتونی حجابی بشه بین شما و کسانی که میتونن به شما آسیب بزنن...

از این زاویه اگر به این حدیث نگاه کنیم کسب علم خیلی هم خوبه...

نه آسیب فکری نمیبینم... چون حواسم به عرفیات هم هست اما هر جا لازم بدونم با اون نگاه عرفی عمل میکنم اونجایی که با خودم هستم اون نگاه عرفی رو دخالت نمیدم


بعدا نوشت:
راستی چرا گفتید خانمم فرشته هستن؟
چرا نگفتید بی احساس هستن؟

چون بعد از ازدواج اولویت با همسر و زندگی دو نفره زن و شوهری هست و خانمتون تونستن این اولویت بندی رو درست در جای خودش رعایت کنن 

و گفتید که تلاشی در این جهت نکردن بلکه ملکه هست براشون 

از نظر من.. ( که خب گفتم چقدر برای خودم سخته چنین چیزی ) فقط یه فرشته می‌تونه چنین امنیت فکری‌ای رو به شوهرش بده وقتی در عین حال از نظر روحی هم مستقل هستن .. 

 

بی احساس نیستن فکر کنم برعکس ، احساساتشون تو حالت تعادل قرار داره .. 

پاسخ:
میدونید؟
من مشابه این ویژگی در خانمم یه چیزی رو در مردان انتظار دارم به اسم غیرت
در معنای خاصش غیرت ناموسی...
مردی اگر غیرت ناموسی نداشته باشه کجای کارش میلنگه؟
من دقیقا نمیدونم...
معتقدم یه زن که غیرت داشتن براش حسن محسوب نمیشه باید شوهر دوست باشه...
زنی که شوهر دوست نباشه مثل مردی میمونه که غیرت نداره...

اصلا برای همین مطرح کردم این ویژگی همسرم رو
که بگم خانمها در وهله اول باید اینطور باشن...
حالا ممکنه به خاطر اشتباه در روابط یه چیزایی بینشون کدر شده باشه
اما این قابل ترمیم هست

یعنی زن و مرد اگر اول از همه حدیث نفس داشته باشن بعد توی جاهایی که باید، همسرشون رو درک و حمایت کنن
حالت طبیعی رابطه زن و شوهری اینه که زن بدون شوهرش نتونه و حداقلش اینه که بدون شوهرش اذیت بشه...

و مرد هم همینطور
من چند روزی همسرم به خاطر مراسم سالگرد پدرشون مجبور بودن برن شهرشون... منم شرایط کاریم اجازه نمیداد برم
دوستان با شوخی بهم گفتن مجرد هستی خونه و راحتی دیگه... خوش میگذرونی
گفتم نه... اصلا این جو خونه ام رو دوست ندارم...

برای اینکه آفات خونه ی بدون همسر و فرزند رو از خودم دفع کنم با ورودم به خونه یه سوره قرآن میخونم و میدمم توی خونه...

خانمم هم گفت برای سالهای بعد اگر بخوام به خاطر مراسم بابام تنهایی بمونم شمال اصلا شرکت نمیکنم...


👌🏼👌🏼👌🏼

خانمی که خیلی از عرف های رایج اجتماع، چون حق نیستن، براش وزنی ندارن، و باهاشون مقابله میکنه.....

 

میشه بگین کدوم عرف های رایج اجتماع منظورتونه؟؟؟

پاسخ:
من حرفی ندارم که بگم
اما فکر نمیکنید موضوعش خارج از هدف مطلب میشه؟

!!

 

بخشی از پست شما بود یا نبود؟! 

و اینکه اگه خارج از هدف مطلب میشه پس چرا در پست اومده؟!

 

صرفا جهت کنجکاوی پرسیدم ...میخواستم بدونم چه چیزی باعث شده یک مرد، اونو از خوبی های همسرش بدونه.....همین!

پاسخ:
بخشی از پست بود ولی یه مثال بود که بگم ایشون تابع محض من نیستن که به این علت دلشون بخواد همیشه پیش من باشن

جهت اقناع کنجکاوی شما:
مثلا توی تصدی گری شغلها، توی جامعه ی ما به لحاظ جنسیتی خیلی قاتی پاتی هست
مثلا شغلی که باید متصدی خانم داشته باشه، آقا هست و برعکس

ایشون مقیدن که از اونهایی که اینو رعایت نمیکنن، حتی المقدور خرید نکنن و خدمات نگیرن ولو خیلی به سختی بیفتن

۲۳ دی ۰۲ ، ۰۳:۱۴ .. مَروه ..

برام سوال بود که چرا این ویژگی حسن محسوب میشه؟ 

تو نظرات یکم به نتیجه رسیدم. 

#

من بعد از اون دوره ای که گفتم توی ایتا، فهمیدم مردها گاهی میتونن چقدر عجیب باشن! اینکه حرف هاشون رو نمیگن و احساسات واقعی شون رو طور دیگه ای بروز میدن.

و چقدر حیفه اگه خانم متاهلی این چیزها رو نفهمه و ندونه و به زعم زنانه خودش مرد رو تفسیر کنه و بالعکس. 

 

مثلا درباره همین موضوع پست، من بعد ازدواجم به شدت حساس بودم روی اینکه از هم دور نشیم، ولی دنیا هی برامون این موضوع رو پیش میاورد. خیلی زیاااد. 

یادمه همسرم اون وقت ها جوری رفتار می‌کرد انگار اصلا مهم نیست و برای من هم نباید مهم باشه. بعدهااا فهمیدم اصلا اون ظاهر قضیه بوده ومثل خیلی از مردهای دیگه فکر می‌کرده اگه احساسش رو بروز بده من قضاوتش می‌کنم که چه مرد لوسی، یا از ناراحتی اون من ناراحت تر میشم و بی طاقت. 

 

ولی الان، که هنوز هم دوری خیلی پیش میاد، دیگه تمام تلاشش رو می‌کنه زودترین حالت ممکن برگرده. یا دیگه سختش نیست که گاهی بگه دوست ندارم ازتون دور بشم. و این برای من خیلی خیلی قشنگه. نه تنها بی طاقتم نمی‌کنه، بلکه با آرامش و قوت میتونم اون ساعات یا روزهای دوری رو تحمل کنم

 

 

پاسخ:
البته من ایتای شما رو نمیخونم و نیستم...

یادمه اوایل ازدواجتون گاهی توی وبتون اثار اون دور بودن رو میخوندیم...
بله بلاخره انسان گاهی در شرایطی قرار میگیره که مجبوره یه سری از واقعیت ها رو بپذیره و خودش رو باهاش وفق بده...
اما حال درونی افراد هم مهمه...
مثلا من ممکنه در مورد یک شخصیتی از اشقیا در شرایطی تقیه هم بکنم و اسم اون شقی رو با احترام ببرم...
اما سوال اینجاست آیا مزاجت هم میکشه؟
حالت بد نمیشه وقتی اسمش رو با احترام میبری؟
اذیت نمیشی؟

اگر اذیت نشم یعنی من مشکلی داره یا هنوز به بلوغی که باید برسم نرسیدم...
من حرفم سر این بود...
که البته یه مطلبی مرتبط با این خواهم نوشت
۲۳ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۶ .. مَروه ..

نه دوره ایتا منظورم همون کلاس هایی بود که معرفی کردم قبلا. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی