در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

دوشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ۰۷:۲۹ ب.ظ

تاریخ و شگفتی هایش

خدایا

چقدر این بحث تاریخی که استاد شروع کردن حرف داره...

دوست دارم گاهی ، بعضی از بخش های جلسات رو اینجا بنویسم...

چقدر خوب از مباحث فلسفی و عرفانی به نهج رسیدیم و از نهج به تاریخ...

 

چقدر استاد دغدغه مند بودن بابت بابی که در آموزش پرورش باز شده...

کاش ما هم بتونیم مفید باشیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۱۰
ن. .ا

نظرات  (۳)

چون تجلی بُوَد از رحمت حق موسی را

زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوش است..

 

سلام عزیز.

خوشحالم که هستید.

راحت باش برادر، رعایت می کنیم احوال شما را.

پاسخ:
سلام برادر
خوشحالم که اولین پیام رو دریافت کردم اون هم از سمت برادری مثل شما
ممنون توجه کردید به این کلبه ما...

سوالی دارم
شاید از اشخاص زیادی این سوال رو بپرسم
شما در تاریخ اسلام از صدر تا قبل از انقلاب خودمون...
اشخاصی رو میشناسید که برای دین و در راه حق آبرو داده باشن؟
و بی آبرو شده باشن؟

سلام.

در مورد سئوالتون مورد مشخصی را که با این ویژگی در تاریخ مشهور و ماندگار شده باشد، سراغ ندارم. اما، چهره های زیادی داریم که در مواقع ضرورت از آبرو و اعتبارشون برای خدا و دین خدا هزینه کردند. از خود ائمه اطهار علیهم السلام داریم تا یاران و پیروان و ..‌‌.

حتی در عصر حاضر هم نمونه هایی سراغ دارم که در جریان انقلاب و دفاع مقدس و بلکه در دوران اسارت، برای پیشبرد اهداف نظام و کمک به جبهه خودی انگ انفعال، جاسوسی و خودفروشی را سال ها تحمل کردند و دم بر نیاوردند. اما خب با گذر زمان ماهیت ارزشی و اهمیت کارشان بر ملا شد و بالاخره موجب محبوبیتشون شد.

از این دست نمونه ها یه موردش را حی و حاضر در همسایگی خودمون داریم... :))

پاسخ:
سلام برادر
من مورد مشخص و تقریبا مشهور رو از این جهت خواستم که یکی از اقوامم شهید شدن سال ۶۰
ایشون نفوذی سپاه بودن در تشکیلات منافقین در شمال کشور...
و با وجود اینکه از سالهای قبل انقلاب در منطقه خودشون به علت سواد تئوریک حالت لیدری داشتن برای جوانهای اون منطقه و وجاهت خوبی داشتن، اما به یکباره وقتی ماموریتشون تغییر کرد از توی خود سپاه شروع  کردن به نقد امام و شهید بهشتی و ... به مرور از سپاه به صورت فرمالیته اخراج شدن و یا روزنامه فروشی و لبو فروشی و... شعارهای  ضد امام و انقلاب دادن توی کل فامیل و اون منطقه بدنام میشن
طوی که همسرشون هم اصرار داشتن ازشون جدا بشن...
اما پدر خانم توصیه به مدارا و صبر میکردن..
تا اینکه در عملیاتی لو میرن که نفوذی سپاه هستن و به دست منافقین به آتش کشیده میشن... و به شهادت میرسن...
خواستم داستان مستندی بنویسم و در نظر داشتم یک شخصیتی که اون هم اینچنین آبرو داد رو در داستان مطرخ کنم و کمک بگیرم...

سلام

نمی دانم چطور شما را پیدا کرده ام

کاش حضورم مزاحمت نباشد

فکر صائبتان برای 

بودن لازم است

که یک نفر گفته بود

می اندیشم

پس هستم

 

پاسخ:
سلام برادر
خوش آمدید
اگر آدرستون رو داشتم خودم می اومدم ادرس میدادم
از حضورتون خوشحالم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی