در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۶ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

جمعه, ۲۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۳:۴۹ ب.ظ

گروه های مقاومت...

 

 

 سیاست یعنی این

ملتها عصبانی هستن... جدا عصبانی هستن... 

اگر چنانچه این جنایت ادامه پیدا کنه گروههای مقاومت بی تاب میشن... کسی جلوی اونها رو نمی تونه بگیره...

این را بدانند...

توقع نکنند از کسانی که نگذارید فلان گروه فلان کار رو بکنه...

 

تمام حرف زده شده...

کلید واژه:

گروههای مقاومت...

خط مقدم نبرد دست اونهاست...

نیازی به اقدام مستقیم ایران نیست به نظر من...

کل اسرائیل رو گروههای مقاومت کفایت میکنن... و وارد هم خواهند شد اگر اسرائیل بخواد خط قرمزی رو زیر پا بگذاره...

سیاست یعنی این...

گروههای مقاومت مستقل تصمیم میگیرن و مستقلا هم وارد میدان میشن...

بی تاب بشن ورود میکنن و مسئولیتش هم فقط به گردن خود اسرائیل و امریکاست...

این است سیاست اسلام...

بجنگ تا بجنگیم...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۱۵:۴۹
ن. .ا
جمعه, ۲۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۳:۳۹ ب.ظ

تبلور اراده ها...

روز جمعه از وقت زن و بچه ام زدم که بیام کارخونه یه کار مفید انجام بدم

افتادم گیر این فیلمبردارها...

اومده بودن برای مصاحبه اسم برنامه شون تبلور اراده هاست...

میگفتن از شبکه یک و شبکه آموزش و شبکه خبر پخش میشه برنامه شون...

من که تا حالا ندیدم...

خود صاحب کارخونه گفت شما برو صحبت کن...

 

کارگردانه هی بهم میگفت هل نشی ها... ما تدوین میکنیم فقط خودت باش... آروم باش...

گفتم خوشتیپ ولش کن... من آرومم... بگو چی میخوای بگیری؟

گفت: ما قراره در مورد ارداده ها و گذر از سختی ها در حوزه تولید و اقتصاد برنامه بسازیم...

و موضوع دانش بنیان هم خیلی برامون مهمه... و گفتن کارخونه شما هم خیلی تخصصی داره کار میکنه...

 

گفتم: باشه شما برید لوکیشن خودتون رو آماده بکنید من کار دارم... هر وقت آماده شدید صدام کنید...

گفت: متنت رو روی کاغذ بنویس که بتونی مسلط تر صحبت کنی...

گفتم: فدات شم شما برو کار خودت رو بکن... من میام... نیازی به نوشتن نیست...

 

رفتم وقتی گفت شروع کن بدون کات تا آخر رفتم...

و گفت شما خیلی بهتر و باکلاس تر از همه صحبت کردین... از اول کجا بودین؟!!

خیلی عالی بود... دمت گرم...

 

گفتم در مورد بازارهای صادرات نمیخواید صحبت کنیم؟ من فقط در حد یکی دو جمله اشاره کردم هااا...

گفت: نه وقت نداریم دیگه... خدانگهدار...

 

کاش کسانی این کارها رو میکردن که خودشون هم واقعا دغدغه داشتن...

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۲ ، ۱۵:۳۹
ن. .ا
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۰۰ ق.ظ

این نامردیه

حدود یه ماه پیش که اولین کانتینر رو برای این سید لبنانی میفرستادم، بهش پیشنهاد دادم از فلان مدل فرش هامون هم ببر، جواب میگیری، روی قیمت به توافق نرسیدیم، اما وقتی کانتینش میرفت یه تخته از اون فرش رو گذاشتم توی بارش، بار که به دستش رسید، پیامم داد:

Hello dear

از اون فرشی که نمونه فرستاده بودم، سفارش داد... 

و امروز دوباره قرار هست کانتین بعدیش بره بیروت... دو روز پیش پروفایل سید لبنانی رو دیدم... پرچم فلسطین رو گذاشته بود...

به سید گفتم تمام بارت آماده نشده

گفت هر چی آماده هست رو بفرست، بقیه رو نمیخوام...

گفتم کانتین رو متوقف کن، هزینه اش با من...

گفت این کانتین بار مشترک من و دیگری هست، نمی تونم متوقفش کنم...

گفتم مانده فرش هات رو دو سه روز بعد هوایی میفرستم با هزینه خودم...

قبول کرد...

پرچم فلسطین رو که روی پروفایلش دیدم حالم متغییر شد، از اینکه فرصت نمیکنم اخبار رو دنبال کنم ناراحت میشم...

من واقعا فعلا صلاحیت این رو ندارم که با این پایش خبری رسانه ای در حد صفر، در مورد فلسطین و اون رژیم غاصب مطلب بنویسم...

ان شاالله به زودی سر این غده سرطانی کنده میشه...

فقط یه چیز...

فقط همین یه مورد:

 

آقا چند روز هست سخنرانی کردن و من هنوز گوش ندادم و این بی سابقه بود...

دلم برای شنیدن صداشون تنگ شده...

ای روزگار نامرد!!!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۲ ، ۰۸:۰۰
ن. .ا
شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۱۶ ب.ظ

در آستانه ی چهل سالگی

چهل سالگی، مقطعی از دوران زندگی دنیاست که طبق روال طبیعی روزگار، ذهنیت ها و مفاهیم و اعتقادات و باورهای ذهنی هر شخصی در تقابل و تعامل با واقعیت ها و حقیقت ها به یک هم سویی معناداری میرسند...


و این همان شروع بلوغ حقیقی هست...

این چهل سالگی یک دوره هست... و یک روزشمار یا سال شمار مشخص نیست... من بر این عقیده هستم چهل سالگی هر شخصی اگر بنا باشه طبق عدد و رقم محاسبه کنیم، باید بر اساس چهل سالگی قمری محاسبه بشه...

من در آستانه ی چهل سالگی قمری ام هستم... بین یک تا دو سال دیگه چهل ساله میشم...

 


راستی این وبلاگ دیگه یه وبلاگ خصوصی نیست

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۲ ، ۱۸:۱۶
ن. .ا
يكشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۲، ۰۵:۲۳ ب.ظ

به اعتبار من

امروز فهمیدم نیروهای طراحیم که از شرکت میرن و جای دیگه استخدام میشن میگن ما نیروی سینا بودیم... و دیگه حتی ازشون تست هم نمیگیرن...

همین که مطمئن بشن نیروی من بودن، استخدامشون میکنن و ازشون استفاده میکنن...

پول خوبی هم بهشون میدن...

بیش از پولی که ما اینجا بهشون میدادیم...

خب تاخیر در پرداخت حقوق های ماههای اخیر هم مزید بر علت شد که یه تعدادی از نیروهام برن...

...

فکر نمیکردم اینقدر معتبر باشم...

به قول اون شاعر " شیشه ی عطرم و خود بی خبر از بوی خودم"

 

 

بعد دیدم دلم میخواد به بقیه بگم که فلانی ها که رفتن توی شرکت های دیگه مشغول کار شدن به اعتبار من بهشون میدون دادن و حقوق بالایی هم بهشون دادن...

اما حالا به این خواسته ی دلم نگاه خوبی ندارم...

آدما چقدر لایه های پنهان دارن...

 

خدایا ما رو نگه دار برای خودت...

ما خودمون به خودمون اعتمادی نداریم...

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۷:۲۳
ن. .ا
شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۰۵:۳۵ ب.ظ

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

روزی که لیسانسم تموم شد و برگشتم شهرم... اکثر کتبی که باید برای ارشد فلسفه ی هنر میخوندم رو خونده بودم...

یه هل کوچولو لازم داشتم تا برم برای مقطع کارشناسی ارشد...

اما مطالعات ارشدم همزمان شده بود با مطالعات فلسفه و عرفان اسلامی....

بدجوری مطالعات معقولات اسلامی سایه انداخته بود روی منابع مطالعاتی غربی...

انگار فلسفه هنر دیگه حرفی برای گفتن نداشت...

 

این تردید رو اضافه کنید به حرف پدرم که گفت:

پسرم تا هر مقطعی که دوست داری میتونی درس بخونی اما دیگه روی کمک مالی من حساب نکن... من تا اینجا کمکت کردم... بعد از این با خودته...

و من هم هیچ اعتراضی نکردم... بعد از چند روز فکر کردن... رفتم دنبال کاسبی...

یه شرکت تاسیس کردیم که کارمون پخش کتاب بود...

بعدش هم خدمت سربازی و ازدواج...

تا همین امروزم هم در خدمت خانواده...

 

بابا خدا رحمتت کنه...

 

اگر بگم من مباحث معقولات اسلامی رو خیلی خوب میفهمیدم میگن خود برتربین هستم؟

ان شا الله که اینطور نباشه...

اما فهمم و بیانم در این مسائل خیلی خوب بود...

من دست به خیلی شاخه ها و صنوف زدم... هیچ جا مثل این فضا، حس نکردم خوب میفهمم و خوب درک میکنم...

 

من بین تحصیل و ازدواج، ازدواج روانتخاب کردم و نیتم هم واااقعا الهی بود...

حتی به همسرم هم در دوره ی قبل از عقد گفتم من در اولین فرصت ادامه تحصیل میدم... و ایشون هم پذیرفت...

اما کلا قضایا به سمت و سوی دیگری رفت...

خدایا توی تمام این مدت هویدا تر از دست شما دستی ندیدم...

 

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را...

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۱۷:۳۵
ن. .ا