از خوبی های تو_ 4
گاهی به شوخی بهش میگم:
تو مطمئنی بازمانده ی یه خانواده سلطنتی نیستی؟!!
دیدید این خانواده های سلطنتی و درباری، برای خودشون یه شان ومنزلتی قائلن و برای اکثر ارتباطات و روزمرگی هاشون آدابی دارن؟!!
مثلا وقتی مهمون میاد خونه شون یه مدل خاصی روی مبل میشینن
یا وقتی غذا آوردن با ترتیب و آداب خاصی غذا میخورن
یا وقتی کسی چیزی خنده دار گفت یه لبخند کوچک میزنن و ....
بر عکس ایشون من خیلی زود خودمونی میشدم و در قید اداب خاصی هم نبودم...
و اتفاقا یکی از بزرگترین چالش های اول زندگیمون هم همین تفاوتمون بود... مثلا ایشون اصلا دوست نداشتن من توی جمع باهاشون شوخی کنم... هنوز هم همینن...
اینها اوایل زندگی مون برام آزار دهنده بود... من مدلم اینطوری بود که اگر کسی رو دوست دارم توی جمع میزان صمیمیتم رو بروز میدادم و گاهی شوخی های مودبانه میکردم... اما خانمم از این کار متنفر بود...
اتفاقا اصلا هم تکبر ندارن... شخصیتشون اینجوریه... چون وقتی با هم هستیم شوخی هام رو دوست دارن و خیلی هم خاکی پاکی هستن... منتها توی جمع دوست ندارن حریمهای شخصی رو بروز بدن...
کلا خیلی مراقب حریم ها هستن... خط قرمز پر رنگی دارن در این زمینه... برعکس بعضیا که دوست دارن همسرشون توی جمع بهشون محبت کنه، خانم من اما این میلش روکنترل میکنن... و بیشتر دوست دارن توی جمع اگر هم محبتی بهشون میشه خیلی بسته بندی اجتماعی داشته باشه... و خیلی خودمونی نباشه...
همه روگفتم که به اینجا برسم:
یه روز گفت بمون خونه صبح باید به کلاسی برسم و بچه ها خوابن، تو پیششون باش من میرم زود برمیگردم... وقتی برگشت، تقریبا دیرم شد، گفتم دیرم شد، حالا با ماشین میرم که برسم...
گفت: نمیشه با اسنپ بری؟ عصر امیرعباس کلاس داره... سختمه با آژانس برسونمش...
گفتم اخه دیرم شده...
گفت: میدونم، من حرفی ندارم با آژانس برم ولی رانندهای آژانس اکثرا حرف های اضافه و غیرضروری با آدم میزنن و من دوست ندارم...
بیخود سر صحبت باز میکنن، من از این اخلاقا بدم میاد و اذیت میشم...
لحظه ای مکث کردم... یادم اومد که همیشه با نامحرم، حتی برادر من و باجناق هام، حریمی رو حفظ میکنه و یک حریم محسوسی بین خودش و اونا میذاره در حالی که با برادراش اصلا اینطوری نیست... با برادراش خیلی صمیمی میشه اما در بین خواهراش فقط ایشون هستن که مقیدن روی حفظ حربم با نامحرم...
وقتی قضیه آژانس رو گفت: تحسینش کردم و با خودم گفتم چقدر تو ازش عقبی...
ببینید بزرگواران
شاید بعضیا این اخلاق رو دوست نداشته باشن و بگن یه حساسیت اضافی هست
به نظرم لازمه بازم بگم
من بعد از ۱۲ سال زندگی دارم این اخلاق رو تحسین میکنم... دارم عمق تاثیر این خلق راسخ در وجود ایشون رو میبینم...
ایشون با سختی کشیدن پای این تقید، نوری رو وارد زندگی و نسل ما میکنن که من اگر با هر بیانی بخوام مطرحش کنم فقط خرابش کردم...
پس خودتون به این موضوع فکر کنید... خودتون بیاندیشید چرا یک مرد برون گرای اهل ارتباط و معاشرتی و زود پسرخاله شو داره اخلاقی رو از همسرش برجسته و تحسین میکنه که قطعا برای خودش هم اون اخلاق و تقید همسرش محدودیت ایجاد میکنه... حتی تنش ایجاد میکنه...
چون توی این موضوع هم مغرب و مشرقیم...
اما دوست دارم تقیدش رو... و خدا رو شاکرم...
خدا میدونه من آدم متعصبی نیستم... و اگر دارم این اخلاق همسرم رو تحسین میکنم به خاطر نورش هست... به خاطر منفعتش هست...
اصل این تقید همسرم نوری داره که خدا منت گذاشت و این نور رو در نسل من قرار داد... این تقید ایشون رو هیچ کدوم از خواهراش ندارن... و جالبه بدونید تحلیل من اینه که همسرم من خیییلی لطافت روحی بیشتری داره نسبت به خواهراش... اونا خیلی نگران عرف هستن و میگن ما اگر فلان انعطاف رو در تعاملاتمون با نامحرم نداشته باشیم، طرف مقابلمون ناراحت میشه، اما همسر من میگه خب ناراحت بشه...
و جالبه که خانم من که توی این مسائل اینقدر مقیده، تا حالا یکبار هم به من نگفت چرا گاهی با استاد ( یه خانمی هستن) نیم ساعت صحبت کردی... اتفاقا چون من زبان تبیین قوی تری دارم، گاهی از من میخوان مشکلات ایشون رو هم به استاد بگم یا اگر خودش میخواد با استاد مطرح کنه، بهم میگه تو هم باش پیشم، تو حرفهای استاد رو یه جور دیگه میفهمی و نکاتش و اشاراتش رو بهتر متوجه میشی...
هیچ وقت بهم نگفت چرا با یک خانم میشینی حرف میزنی...
در حالی که خواهراش اگر بودن قطعا به این موضوع خرده میگرفتن...
دوستان من، قصد من بیان خلق های نورانی هست...
چیزی که یک زن برای حفظشون، کم طعنه نشنید و کم با شیطان مقابله نکرد...
حالا خواه پند گیرید و خواه ملال..
یا علی
مادر من هم دقیقا همین مدلیه
من اصلا مادرم رو ملکه سیو کردم !
چون شبیه ملکه ها رفتار می کنه
هر لباسی رو نمی پوشه، توی مهمونی دادن، مهمونی رفتن، هدیه دادن و چیزای دیگه آداب مخصوص به خودش رو داره
از وقارش هم که دیگه نگم
بچه که بودم ۴ ۵ سالم بود وقتی مادرم می خواست با یه آقای نا محرم حرف بزنه وقتی چادرش رو می انداخت روی سرش و رو می گرفت و وارد می شد احساس می کردی یه عابده ی مومنه ی مخدره وارد شده
همه سرشون رو می انداختن پایین
البته من فکر می کنم این می تونه یه تیپ شخصیتی هم باشه
چون من اصلا شبیه مادرم نیستم
مثلا مامان من ۲ ساعت هم مجبور باشه کنار خیابون منتظر بایسته هیچوقت روی جدول نمی شینه ولی من همون یه ربع اول نشستم
یا اگه یه جا حقش رو ندن خیلی جلو نمی ره براش ولی من تا قدم آخر می رم جلو
و یا کلا رفتار هاشون که با هرکسی معاشرت نمی کنن ولی من با خیلیا دوست می شم و معاشرت می کنم و از زندگیشون درس می گیرم و چیزای دیگه
من تحسینشان می کنم ولی خودم مدل شخصیتیم جوری نیست که بتونم صد درصد مثل ایشون رفتار کنم