توضیحی بر « از خوبی های تو»
همکاری دارم که از فلسطین متنفره و میگه دوست دارم اسرائیل بزنه غزه رو پودر کنه و دیگه اثری از فلسطینی ها نباشه که بخوایم پول کشورمون رو هی خرج اینا کنیم و خودمون توی این فلاکت زندگی کنیم و ....
کلا ادم نفهمی هست... منم مدل صحبت کردنم باهاش خیلی متکبرانه هست و بهش میگم:
نه اسرائیل و نه عشقت امریکا هیچ کدومشون وجود تصرف هیچ خاکی رو در نبرد زمینی ندارن... چون مال این حرفا نیستن...
با تمام یال و کوپالشون در نبرد با گروههای مقاومت فقط از طریق هوا تخریب میکنن و نهایتا با تانک روی زمین حرکت میکنن... اونها قدرت تصرف خاک ندارن...
و خاطرت جمع باشه اسرائیل دیگه اسرائیل نمیشه چون برای جنگیدن وزنی نداره در مقابل حماس...
بهش برمیخوره که میگم اسرائیل با تمام امکاناتش در برابر حماس وزن نداره...
قدرت واقعی با حماس هست...
و حتی اینو بهش گفتم که وزین ترین نیروی جنگ برای جبهه استکبار داعش بود...
داعش قدرت تصرف خاکش دهها برابر اسرائیل و امریکا بود... و واقعا تا پای جان میجنگیدن...اما اونها هم نتونستن... اسرائیل که دیگه وزنی نداره در نبرد...
خب...
اینها رو نوشتم که چی بگم؟
راستش نوشتن از خوبی های همسرم بعضی اوقات برای خودم سخته... چون من دارم فقط حرفش رو میزنم اما ایشون عمل میکنن... اما با این همه چرا مینویسم؟
چون معتقدم چیزایی که وزن دارن رو باید نوشت... خیلی از خانمهای ما دنبال یال کوپال هستن، مثل اسرائیل... اما در نبرد و جهاد اکبر، یال و کوپال ارزشی نداره...
ما قراره خودمون و نسلمون، سربازی ولایت رو بکنیم... اگر اصالت ها رو به صورت جذاب مطرح نکنیم، چه بسا خانمها و آقایون ما جذب همون یال و کوپال و اعتباریات و اسرائیلیات میشن...
من از چیزهایی سخن میگم که وزن دارن و اثر دارن...
خود من وقتی میخواستم ازدواج کنم تفکرم این بود که همسر من باید دانشگاه رفته باشه چون اینجوری زبان مشترک بیشتری داریم... صرفا بابت همین موضوع بوده... و ارزش بیشتری برام نداشته... یعنی نه شانیت و جایگاه اعتباری دانشگاه برام مهم بود و نه دانشگاه برام نشانه ی سواد و درک بیشتر بود و نه هیچی...
چون یک دلسوز عاقلی هم توصیه ای به من کرده بودن، گفتن تو وفق پذیری بالایی داری و با خیلی ها میتونی زندگی کنی و مشکلی برات پیش نمیاد اما فقط خودت مطرح نیستی، به تحمل خودت نگاه نکن... اون خانم قراره مادر بچه هات هم باشه... از این منظر هم به دختری که انتخاب میکنی نگاه کن... میتونه مادر خوبی باشه؟
میشه روی نسلی که ازش میگیری حساب کرد؟!!!
این خیلی برام تاثیرگذار بود...
برای همین دارم چیزایی که ارزش هستن رو مطرح میکنم... چیزایی که در نظام هستی وزن دارن... چیزهایی که نصرت خدا رو به همراه داره... چیزهایی که توجه ملکوتیان رو جلب زمین میکنه...
مطلب قبلی من با نظر آخری که خانم زینب نوشتن و پاسخی که بهشون دادم کامل شده... ببخشید که از نظرات شما با سوالهام در جهت کامل کردن مطالب استفاده میکنم و خیر و برکت دارن این تبادل ها...
من میتونم مطالب « از خوبی های تو» رو تا ده مطلب دیگه هم ادامه بدم اما بیشتر خواستم بابی رو باز کنم تا بقیه ی بزرگواران هم بنویسن از خوبی های اطرافیانشون، مخصوصا همسر... و هر کسی با خودش درگیر بشه در ابتدا... نه با همسرش...
من خیلی ابا داشتم که جوری بنویسم که مخاطبان من دچار مقایسات بشن... خب واقعا زندگی مشترک چیزی هست که زیاد مورد حسد و مقایسه واقع میشه، مخصوصا از سمت خانمها...
سعی کردم جوری بنویسم که ذهن ها به سمت مقایسات نره، اما گاهی چاره ای نیست... من میتونستم از ارتباط خودم با همسرم بنویسم اما ننوشتم، بیش از اینکه نکات مثبتش دیده بشه، مقایسه میشه و من ابا دارم از این مسائل...
روز قبل از روز زن، بعضی از همکارام منو تو بازار دیدن و فهمیدن برای خرید هدیه روز زن رفتم بازار... بعد توی مجموعه مون پیچید... رفتم اتاق خانمها کارهاشون رو چک کنم میگفتن شوهر ما برای ما هدیه نمیخره، همه شون نگفتن، اما زیاد بودن که گفتن... و اون وسط یکی بی ادبی کرد و گفت:
مهندس دعا نویس خانمتون کیه، به ما هم معرفیش کنید بریم پیشش، ما این همه زحمت میکشیم و کمک خرج خونه هستیم اما ۱۲ ساله برام چیزی نخریده، اما خانم شما تو خونه نشسته و شما اینقدر براش اهمیت قائلید...
از نگاهش بدم اومد...
بهش گفتم: حتما ۱۲ ساله خیری ازت ندیده که چیزی برات نخریده، خانم خوبی نبودید براش...
خیلی بهش برخورد...
من نسبت به خانمم اینطوری هستم، کوچکترین اهانتی بهش بشه تحنل نمیکنم، از حق خودم میگذرم اما از حق ایشون نه...
حتی تو همین وبلاگ کسی نادانسته، یه نسبتی به خانمم دادن که خیلی سطحی نگری بود و اون رو یه جور توهین میدونستم... دیگه نتونستم وبلاگشون برم... به خودشونم چیزی نگفتم اما دلم صاف نمیشد...
میدونم کارم منطقی نبوده... اما دست خودم نیست...
و اعتقاد خودم اینه که این ارتباط و این میزان از اهمیت قائل شدن برای ایشون، به خاطر خیلی از زیبایی های متعارف زندگیمون نیست...
من خیلی از پیامهای خودم با خانمم رو آرشیو میکنم که یه روزی به دامادم نشون بدم... بگم دختر من توی خونه، همچین ارتباطی رو بین زن و شوهر دیده، حواست بهش باشه...
اهل این نیستم اینها رو اینجاها به اشتراک بذارم چون من خودم رو نسبت به ذهن های شما هم مسئول میدونم...
ما قراره اگر از دستمون برمیاد ذهن ها و قلب ها رو درستش کنیم، نه اینکه شیطان رو به جانشون بندازیم...
حالا با اجازه تون اون سلسله مباحث رو تموم کنم، هر چند دل خودم میخواست حداقل دو مورد دیگه اش رو هم بنویسم چون اونها هم خیلی کلیدی بودن... اما نظرم اینه شما هم میتونید این رویه رو پیش بگیرید... و از وزانت همسرانتون بنویسید...
یادمه یه زمانی خانمی به اسم صهبا که دوستان میشناسنشون، از شوهرشون چیزی نوشتن که هنوز تو ذهنمه
گفتن شوهر من وقتی میره میوه بخره، میوه خرابها رو میخره و بعد توی خونه سالاد میوه درست میکنیم که استفاده بشن...
وضع مالیشونم خوب بوده... اما میوه خرابها رو به خاطر نگرانی میوه فروش میخریدن که سرمایه اش هدر نره...
اینها وزن دارن...
این اخلاقیات روی انسان اثر میذاره...
تبیینش نور داره... کمک میکنه به افزایش ایمان مخاطبا...
ما به همچین روایت هایی نیاز داریم...
نمایش ایمان بدید... جامعه نورانی میشه...
نمایش فیک نه...
فقط پرده رو از جلوی بعضی نورها باید کنار زد...
خدا دوست داره عطر ایمان رو در جامعه نشر بدید...
بسم الله
بزرگواران یه وقت اینطور برداشت نشه که من دانشگاه رو بی اهمیت میدونم و سواد دانشگاهی رو بی ارزش...
توی ارزش گذاری انسانی دخالتش نمیدم اما معتقدم دانشگاه میتونه مبدا خیلی تحولات باشه...
دیگه ان شاالله منظورم رو متوجه میشید...