کمی رویا پردازی_1
یک دستگاه فرش بافی در ماه حدود 1 میلیارد سود خالص داره... تازه اگر تمام فرش هاش رو به قیمت عمده فروشی بفروشه... اگر به قیمت مصرف کننده بفروشه بیش از 2 میلیارد سود خالص داره... در ماه...
این یک دستگاه اگر 24 ساعته کار کنه حدود 20 تا نیرو نیاز داره... از متصدی های دستگاه تا انبار داری و فروش و حسابداری و ...
روال روتین در کشور ما اینه که حاضره تسهیلات به یک نفر بده تا با سرمایه شخصیش و این تسهیلات این دستگاه رو راه اندازی بکنه و 20 نفر در کنارش حدودا ماهی 10 الی 15 میلیون حقوق ماهیانه بگیرن...
و خودِ اون یه نفر هم حداقل ماهی 1 میلیارد درآمد داشته باشه...
با کدوم آورده و سرمایه ماهی 1 میلیارد درآمد کسب کرده؟
آورده ای که بیش از 50 درصدش رو دولت به شکل تسهیلات با یکی دو سال تنفس بهش داده... یعنی ارث باباش هم نبوده...
من میخوام رویا پردازی کنم:
کاش میشد من توی کره ی مریخ یه سازوکاری درست میکردم... 20 نفر آدم به اون سازوکارم مراجعه میکردن... و میگفتن ما با هم اینقدر سرمایه آوردیم وسط و میخوایم یک دستگاه فرش بافی بخریم و با هم ببافیم و با هم بفروشیم... و من بهشون تسهیلات میدادم...
اونوقت همون 20 نفری که توی کره زمین در کشور ایران داشتن ماهی نهایتا 15 میلیون کسب درآمد میکردن... در بدترین حالتش ماهی 50 میلیون درآمد کسب میکردن... و اگر تصمیم میگرفتن فرش هاشون رو مستقیم به مصرف کننده بفروشن در بدبینانه ترین حالتش ماهی 80 میلیون درآمد داشتن...
تازه فرش رو هم ارزون تر به دست مصرف کننده میرسوندن..
بعد فکر میکنید چه موانعی موجب میشه که یک ایرانی نتونه از درآمد ماهی 15 میلیون به درآمد ماهی 80 میلیون برسه؟
بهش فکر کنید...
ممکنه دلایل زیادی وجود داشته باشه اما سر نخ تمام دلایل رو که بگیریم میرسیم به عدم مسئولیت پذیری اجتماعی...
این روحیه "مسئولیت پذیری اجتماعی" در اکثر مردم وجود نداره...
وقتی این روحیه رو نداریم، صاحبان ثروت و قدرت و مافیاها برگرده ی ما سوار میشن و ما رو مستعمره ی خودشون میکنن...
ما رو میدوشن...
در امریکا به یک شکل... در ایران به شکلی دیگه...
دوست دارم این رویا بافی رو ادامه بدم...
سلام.
من خیلی این رویاپردازی رو دوست داشتم.
اصلا به این فکر میکنم که فقط کافیه بعضی از خانمها که چند صد میلیون تومن سکه و طلا جمع کردند، اینا رو بیارن پای تولید... اینم میتونید به رویاتون اضافه کنید :)
اما یه چیزای دیگه هم هست. مثل بلد کار نبودن! تخصص نداشتن! اینا به دست آوردنشون زمانبر هست و یک مدیر میخواد...
و یک چیز دیگه هم هست... اینکه کسانی هم که بلد کار هستند، انقدر از نظر مالی ضعیف نگه داشته میشن (همونطور که خودتون گفتید) که دیگه حاضر نیستند ریسک کنند.
مثلا مامانم بارها به داداشم گفته که شغلت رو عوض کن. چون هم اون محیط کارش یه فسادهایی داره و هم حقوقش واقعا کمه و هم خودش مدام ناله میکنه.
اما اونجا مونده به پای تسهیلات و بیمه و چه و چه. که حالا نمیگم بده اما خب کافی نیست.
و وقتی خانوم داداشم این پیشنهاد رو میشنوه، با حالت خاصی میگه: دیگه چیکار کنه!!!! ما کلی قسط میدیم!!!
یعنی واقعا فقر احمق میکنه (اسم یک کتاب هم هست) فقر، خطای محاسباتی ایجاد میکنه...
کسی مثل شما صلاحیت راه انداختن چنین کاری رو داره، اما نه هر چند نفری که دور هم جمع شدند. اصلا دور هم جمع شدن این آدمها هم خودش خیلی سخته...