ادب انسان به ز دولت اوست
این خانم همکار میاد توی اتاقم میگه:
آقای مهندس امروز نمیتونی کار فلانی رو انجام بدی؟
میگم: نه... حداقل پنج شش روز زمان میبره...
میگه: وااای میاد اینجا پاره مون میکنه...
حالا این مدل ادبیات گفتاری چیزی بود که میتونستم بنویسمش اینجا...
ادبیات چندش تری هم دارن که بیان کردنش هم مرزهای بی ادبی رو در مینورده...
فقط خدا رو شاکرم که زن هایی که توی زندگیم بودن و دائما اینها رو در معاشرت های روزانه میدیدم ( مادر و خواهر و همسرم) هیچ وقت حتی در خلوت هم این ادبیات رو نداشتن...
اینها ذهنیت من رو از زن شکل دادن...
در ذهن من اینطور بود که زن ها یک متانت و ادبی در کلام دارن... یک حیا و هنجاری در تکلم دارن...
اما محیط کار موجب شد خیلی زیادتر قدر همسر و مادرو خواهرم رو بدونم... و مخصوصا قدر همسرم رو چون نسل من از کانال وجودی ایشون میگذره...
یک درصدم تصور اینکه همسر من هم اینقدر بددهن و پاچه پاره باشه رعب به وجودم میاره...
ادب در رفتار و گفتار واقعا نور داره... و کسانی که این قید رو ندارن چقدر نا امن هستن...
یکی از همکارای مرد که با اینها هم اتاق بود میگفت توی مدتی که با اینها هم اتاق شدم ذهنیتم نسبت به زن ها تغییر کرد و نیاز به زمان دارم تا بتونم خودم رو راضی به ازدواج کنم...
چون اون هم توی محیط خانواده اش خواهر نداره و فقط مادرش شب و روز جلو چشمش بوده... و البته اهل ادب هستن خانوادگی...
ذهنیتش اینه که: نکنه نسل قدیم مودب بودن و نسل جدید همه همینجور بی ادب و ناهنجار و بی حیا هستن...
و من مجبورم برم رو منبر که نه... انسانهای و خانمهای مودب هم زیاد هستن و....
چیزی که اون با چشمش دیده من مجبورم با حرف و مفاهیم تغییر بدم و نقض کنم... که خب توقع ندارم باور کنه...
به لحاظ نسلی حاضر بودم با یک دختری که تمام عمرش چوپانی کرده و کلا سوادش در حد خوندن و نوشتن هست اما اهل ادب هست ازدواج بکنم ولی با مثل این خانم با خروار خروار اعتباریات اجتماعی ازدواج نکنم...
خدایا شکرت که اینطوری امتحانم نکردی...