در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ

از مقاومت، تا تربیت برای مقاومت

با اوضاع فعلی سوریه ، قطعا شاهد پررنگ تر شدن نقش یمن در جبهه ی مقاومت خواهیم بود...

و قطعا امتحان ایران و ایرانی ها در مسائل مقاومت، بیش از اونکه نظامی و  امنیتی باشه، اقتصادی خواهد بود... حداقل در دو سال آینده...

تزریق نقدینگی توسط دولت و بانکها برای سرمایه در گردش واحد های صنعتی و تولیدیِ خصوصی تقریبا صفر هست... 

و اکثر شرکت های صنعتی و تولیدی دچار بحران نقدینگی هستن...

و قطعا این مسئله به زودی تبعاتش رو نشون خواهد داد... خیلی از واحدها برای تامین نقدینگی شون رو به صراف ها آوردن (همون ربا گرفتن از صراف... که خودش سرطانی هست در اقتصاد_ من بهش میگم مرگ خاموش) و از اینجا به بعد دیگه صراف ها هم توان پشتیبانی نقدینگی ندارن... 

 

اگر مسئله ی ایران امنتی و نظامی هم بشه، قطعا همین بحرانهای اقتصادی زمینه سازش هست... که سردمدار این بحران فعلا دولت ها هستن...

خدا خودش کمک کنه...

بزرگوارانی که هر روز میگن چرا ایران ورود مستقیم در جنگ نداره... و تمایل به جنگ دارن با اسرائیل، عرض کنم خدمتتون که اگر مطالبه گر در بخش نظامی هستید و انگیزه تون دفاع از مقاومت هست، مطلع باشید که در زمینه اقتصادی هم دولت کمکی نخواهد کرد، اینجا هم باید به دست مردم گره باز بشه...  بسم الله...

بیایید اتاق فکر تشکیل بدید... ایده بسازید، اجرا کنید... شکست بخورید... دوباره بلند بشید...

تک بعدی نباشید...

اگر تک بعدی نگاه کنید اونوقت بعضی آدمای مریض مثل من فکر میکنن چون قرار هست حمله ی نظامی توسط سپاه و ارتش شکل بگیره و قرار نیست خط و خشی به زندگی شما بیفته، شما اینقدر رجز خوانی میکنید و از دولت و سران نظامی و حتی رهبری طلبکارید که چرا نمیزنید... اگر پای مایه گذاشتن از خودتون و زن و بچه تون باشه احتمالا ممد خاتمی و ممد جواد هم توی بحث های دیپلماسی باید بیان پیش شما کلاس...

بسم الله این گوی و این میدون...



مدتیه شروع کردم داستانهای قرآنی رو برای پسرم تعریف میکنم... خیلی هم با هیجان و نمایشی...

اولین داستان، موضوع بدنیا اومدن حضرت موسی بوده...

وقتی رسیدم به اون جا که خدا به مادر حضرت موسی الهام کردن که بچه رو به رود نیل بسپر...

پسرم خیلی از خدا ناراحت شد :)))

و گفت: این چه رفتارایی هست که خدا داره آخه!!!

:)))

روز بعد داستان گویی رسیدیم به داستان رود نیل و شکافته شدن آب...

وقتی رسیدیم به بن بست دریا و از پشت سر هم لشگر عظیم فرعون و و تا دندان مسلح و...

به امیرعلی گفتم:

فکر میکنی اینجا چه اتفاقی افتاد؟!!!

خیلی رفته بود توی عمق داستان و با نگرانی و کنجکاوی گفت تمام بنی اسرائیل کشته شدن؟

گفتن نه...

گفت بگو چی شد؟!! (چون کامل براش توضیح داده بودم که هیچ راه ظاهری وجود نداشت که یاران حضرت موسی بتونن به لشگر فرعون پیروز بشن... همه چیز به نفع فرعون بود...)

گفتم آخرش رو بهت بگم:

گفت بگو

گفتم فرعون و کل لشگرش با تمام تجهیزات نظامی شون همه مردن...

تعجبش بیشتر شد....

گفت: چطور آخه؟!!!!

تو که گفتی اینا دیگه زورشون به فرعون نمیرسید؟!!!

چطور تونستن این کار رو بکنن؟!!!

اینا که خودشون هم خیلی ترسیده بودن از لشگر فرعون... خودشون رفته بودن به حضرت موسی میگفتن ما الان میمیریم؟!!!!

براش داستان عصای موسی و شکافته شدن آب رو گفتن...

اونقدر براش جذاب بود که آخرش گفت:

فکر نمیکردم خدا از این کارا هم میکنه :))))

همین طور توی روزهای بعدی داستان گویی ام، از دیگر معجزات حضرت موسی (تحت عنوان کمک خدا به بنده های خوبش) تعریف کردم...

تا رسیدم به اونجا که قوم موسی باید میرفتن با اون قوم ستمگر می جنگیدن اما نرفتن و ترسیدن و گفتن خود موسی و خداش برن بجنگن و...



 به اینجا که رسید پسرم شاکی شد از قوم بنی اسرائیل... گفت چقدر اینا آدما بدی بودن؟

و گفت بعدش چی شد؟

گفتم حضرت موسی نفرینشون کرد و دچار بی سرزمینی شدن...

و براش سرگردانی قوم بنی اسرائیل رو توضیح دادم...

و گفتم فرزندان اونها هنوز هم سرزمین ندارن و همینطور دارن جنایت میکنن برای بدست آوردن سرزمین 



جالبیش اینجا بود که از شکایت از خدا در دستور به رود انداختن حضرت موسی رسید به تنفر از قوم بنی اسرائیل...

و این برام خیلی جالب بود...

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳/۱۰/۰۱
ن. .ا

نظرات  (۵)

۰۱ دی ۰۳ ، ۱۲:۴۶ مهتاب ‌‌

قصه‌های خوب خیلی خیلی جوابه.

پاسخ:
فکر نمیکردم اینقدر درگیر داستان ها بشه...
یه شب که داستان حضرت یوسف و حسادت برادرا و به چاه انداختن یوسف رو که بهش گفتم، فردا عصرش بهم گفت:
بابا از دیشب تا حالا به فکر حضرت یوسف هستم... چقد برادراش بد بودن!!!

و من همونقد که شما رو اذیت میکنم و توضیحات اضافه میدم و واضحات رو تکرار میکنم، همینطور هم این بچه رو اذیت میکنم...

چون من مخالفم با سیاه و سفید نشون دادن قصه ی بشریت...
مخالفم با اینکه جوری قصه بگیم که همه بگن اینا خیلی بد بودن، ما محاله اینطوری بشیم...

شروع کردم براش از خوبی های بنی اسرائیل گفتم...

عقیده ی من اینه که هر قصه ای که ما رو به درون ارجاع نده، مخدری هست که باید ترکش کرد...
۰۱ دی ۰۳ ، ۱۶:۰۳ نـــرگــــس ⠀

کاش صداتون رو ضبط کنید و نگه دارید. 

قصه‌گویی خلاقانه شما می‌تونه برای بقیه والدین هم آموزنده باشه.

به نظرم الان بدجوری نیاز داریم از روایت‌های خطی از داستان‌های قرآنی فاصله بگیریم.

ضمن اینکه من هنوزم قصه‌های قرآنی مادرم در زمان بچگی‌مون در خاطرم هست. قصه‌های قوی و جذاب و عجیب :)

پاسخ:
روایت های خطی یعنی تصویر دو بعدی دادن؟
یعنی فقط شرح ماجرا دادن؟

خب واقعا روایت کردن از خود قصه مهم تر هست...
مخصوصا قصه ای که از منبع وحی اومده باشه...
چون این قصه ها مثل خود حق متعال جامعیت دارن و بی نهایت وجوه دارن...

وجوه یک قصه که در خود ظاهر قصه جلوه نمیکنه... در روایت جلوه میکنه...
برای همین نسبت یک واقعیت (بخوان قصه) با روایتِ واقعیت شبیه نسبت قرآن با اهل بیت هست...
شبیه نسبت فرم با محتوا هست...

اینها از هم جدا نمیشن... چون تا واقعیتی وجود نداشته باشه روایتی نیست...
لذا قرآن و عترت رو که فرمودن دو ثقل هستن
ثقل اکبر قرآن هست و ثقل اصغر عترت یا اهل بیت...

حالا نسبت اکبر با اصغر چیه؟
توی ترجمه درست از آب در نمیاد... ترجمه اش میشه قرآن بزرگتر هست و عترت کوچکتر...
اما معنای عقلی و فلسفیش اینه که قرآن کلیات هست و عترت شرح اون کلیات...
لذا کل میشه اکبر
و شرح میشه اصغر

و شرح یعنی چی؟
معنای فلسفی و عقلی شرح یعنی قیامت...
چیزی که موجب قیام نفس بشه...

لذا یکی از معانی قیامت، یوم تبلی السرائر هست... همون معنای شرح رو میده... روزی که انسان شرح داده میشه...

روایت یک قصه همچین قابلیتی داره...
موجب قیام نفس میشه...
قیامت میکنه...

روایت رو دست کم نگیریم

:)

مدتی که نیستم 

دارم قصه مینویسم 

دارم شبهه ها رو میریزم تو قصه‌ها 

دارم از کلنجار رفتن با رذیلتهایی که انسان معاصر باهاش درگیره افسانه‌های امروزی می‌سازم 

کاری که همیشه آرزوش رو داشتم 

شروعش کردم 

دعا میکنید برام؟ 

اینجا الان اذان میگه 

از خیلی چیزها میترسم

دعا کنید لطفا...

دیدید؟ 

تا به یه نفر گفتم

چشم خوردم 

اونم بد 

حدس میزدم

لابد دیگه کلا نخواهم نوشت تا آخر :/

پاسخ:
بین پیام اول و این پیامتون کلا ۴ ساعت فاصله بود
توی این چهار ساعت چه اتفاقی افتاده که همچین برداشتی داشتین؟

چشم نخوردین میخک خانم
این حال ادمیزاده... تغییر میکنه...
گاهی هم وقتی یه موضوعی برای خودتون خیلی مهم شد و دارید روش کار میکنید تا به ثمر برسونیدش... وقتی ابرازش میکنید، خود نفس شما خودش رو از شما پنهان میکنه...
از ظاهر به باطن میره...
اما برمیگرده...
نگران نباشید...

پیام قبلی تون رو هم گذاشتم سر وقت حواب بدم

۰۴ دی ۰۳ ، ۰۷:۳۳ اقای ‌ میم

این چه رفتارهایی هست که خدا داره عالی بود:)

پاسخ:
بله
بله 
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی