گل بی خار
شاید این هشدار میرداماد به ملاصدرا رو همه خونده یا شنیده باشند که بهش گفته بود اگر میخوای در کلاس فلسفه شرکت کنی بدان که این راه به دو نتیجه ختم میشه، یا به اله میرسی یا به الحاد ( نقل به مضمون)
حالا چرا با وجود استاد الهی مثل میرداماد، باز هم ممکنه ملاصدرا به الحاد برسه بماند و باید در موردش حرف بزنیم.
اما در عصر ما هم روش بعضی بزرگان عرفان و فلسفه در تدریس فلسفه و عرفان همین بوده... مثلاً از یکی از شاگردان مطرح علامه حسن زاده شنیدم که ایشون وقتی میرسیدن به مباحث حرکت جوهری ملاصدرا، میگفتن اگر تا الان به شهود نرسیدید باید درس رو تعطیل کرد و تعطیل میکردندو مخالف صرفا بحث نظری در مسائلی بودن که از حرکت جوهری به بعد مطرح میشد.
یکی از دلایلی که خودم هنوز نرفتم سمت فصوص و کتبی در این سطح هم همین بوده :)))
واقعیت اینه که دروس معقولات اندیشه ورزی هست و اندیشه وقتی عرصه درکش افزایش پیدا میکنه اما صاحب اندیشه اش اهلیت پیدا نکنه اثرات بدی میذاره...
چه مثالی بزنم؟!!!
فرض کنید کسی درخت پرتقال رو پرورش بده و میوه اش رو هم ببینه اما هیچ وقت خوردنش رو تجربه نکنه...
بدنش از فقر ویتامین این میوه رنج میبره، و داره دچار بیماری میشه ولی نهایت رهاورد این پرورش دادن اینه که میوه های درخت رو میفروشه و باهاش مثلاً اسباب بازی میخوره برای بچه اش...
بیماری کمبود ویتامین هم هر روز بیشتر میشه... و آخرش هم از پا درش میاره...
فضای مجازی، از همین وبلاگ گرفته تا بقیه پلتفرمها، مثل فلسفه میمونه...
میتونه به اله برسونه... میتونه به الحاد برسونه...
بزرگترین خلاى مجازی اینه که بخشی از واقعیته... تمام واقعیت توش بروز نداده...
فلسفه هم وقتی صرفا جهد تئوریک داشته باشید همین بلا رو سر انسان در میاره، کم کم از رئالیستی بودنش فاصله میگیره، و این مبدا بسیاری از انحرافات خواهد شد...
مخصوصا اگر سخت میتونید با واقعیت های زندگیتون ارتباط بگیرید، حضور مجازیتون رو کمرنگ کنید...
بزرگترین آسیبی که مجازی میتونه بزنه اینه که ارتباط شما رو با واقعیتهای زندگیتون کمرنگ و ضعیف کنه...
کلا هر جا گل بی خار دیدید، بدونید خطر خیال زده شدن شما وجود داره...
چون در عالم واقعیت گل بی خار وجود ندارد... حتی امام زمان که گل سرسبد هستی هستن، خارشون همین غیبته...
خراب دیالوگ با بچه ها هستم
به امیرعباس و فاطمه زینب میگم بیایید این ویفر رو بخورید، طعم بستنی داره
دو تاشون میگن: بستنی!!!! اینکه بستنی نیست
میگم پودر بستنی ریختن بین نون هاش...
امیرعباس: چرا ریختن؟
من: برای اینکه خوش طعم بشه
فاطمه زینب: کی پودر بستنی ریخت توش؟
من: همون کارخونه ای که درستش کرد...
خدای من
من عاشق این دیالوگام :)))