روستا گردی های آخر هفته
چند سالی هست که توی این شهر جاهای معروفش برامون تکراری شده بود...
از طرفی نیازمون به دور شدن از زندگی شهری هم من و هم همسر رو تحت فشار قرار میده...
دور شدن از زندگی شهری یکی از اون اشتراکات بسییییار پر رنگ من و خانمم هست...
با اون که خانمم هیچ وقت زندگی توی روستا رو تجربه نکرد و غالبا آپارتمان نشین بودن در زمان مجردیشون... خیلی خوب درک میکنه نعمات روستا رو...
چند وقتی هست برای سلامتی روحمون و برای آشنایی بیشتر بچه ها با طبیعت آخر هفته ها میریم به سمت روستاهای نا شناخته ی این شهر... و از طبیعت اون روستا لذت میبریم و یه نصفه روز رو توی طبیعت سر میکنیم...
پسرم امیرعلی کفش دوزک های زیادی پیدا کرد و اونها رو میذاشت روی دستشون و از اینکه پرواز میکردن ناراحت میشد... میگفت میخوام پیشم بمونن...
و خیلی سعی کرد جداگانه آتش درست کردن و آماده کردن ذغال رو برای درست کردن کباب از من یاد بگیره
وجود آبی که از دل کوه می اومد بیرون هم حسابی بچه ها رو مشغول کرده بود
بوی گل محمدی هایی که هنوز نچیده بودنشون خانمم رو حیران کرده بود...
و هر دو افسوس میخوردیم که چرا همیشه دنبال جاهای معروف میگشتیم برای استراحت و تفریح...
کشف روستاهامون هر هفته برقراره و ادامه داره...
می ارزه به دردسرهاش... و معطل شدن هاش...
آخرش کاسه کوزه هامون رو جمع میکنیم میریم تو روستاهای دور...
من خیییلی پایه هستم... اما خانمم هنوز به اندازه ی من خل نشد...
هنوز به تعاملاتش فکر میکنه...
ولی مستعد هست یه روزی مثل من بزنه به سرش...
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
1. هرجای بکری رفتی، آدرسش و به هرکسی نده! دستِ آدمیزاد به طبیعتِ خدا برسه میشه اونی که میدونی! فقط به اهلش بده! به اونایی که حرمت ِ طبیعت و ذکر و تسبیحش و نگه میدارن! بقیه یا خودشون پیدا کنن، یا برن همون طبیعتِ نازنینی رو که ویران کردن و بچسبن...
2. خدا همهتون و برای هم حفظ کنه :) خدا به شما و من چهارمی رو هم بده زودِ زود :)
3. میخوام یه چیزی بگم که فکر کنم فقط خودت متوجه شی :)
خواستی کوچ کنی، نرو روستا و جاهای محروم و دورافتاده... برو بالاشهر! برو مناطقِ مرفه و چهار درصدی! برو تو دلِ دلِ دلِ کفر و سیاهی! البته! البته دارم برای شخصِ خودت مینویسم، روحیاتِ همسرت و بچههات رو نمیدونم. من آدمِ اجراییام، آدمِ عملیاتی، مباحثه رو هم در راستای امورِ اجراییم انجام میدم و اگه وظیفه نباشه دو کلمه حرف هم نمیزنم :) همسرم همیشه میگه من کمالِ ردِ خونم، اصغر وصالیِ چ :) اما تو آدمِ صبورِ مباحثهای و شنیدن. من دیدم کجاها حرصت درومده و داری حرص میخوری، اما صبر و نگه داشتی و با کوچۀ عمرچپ کامنته رو جواب دادی :) جز یه مورد که از دیدِ من ایراده و اگر خواستی خصوصی برات میفرستم (این جمله رو هم لطفا پاک کن از پیام، صحبتای دوستانه و برادرانه باشه بین خودمون که بهانهجوها بدوبدو نریزن سرت)، بقیۀ ویژگیهات جون میده برای اردو جهادی رفتن تو بالا شهر :) شما و برادرمون مرآت :) اگه تیم بودیم همه زورم و میزدم شما دو نفر اعزام شین مناطقِ خفننشینِ تهران... اونجاهایی که آب رو هم با چنگال میخورن :) اونا از مناطقِ محروم هم محرومترن... من اینقدر که دلم برای اونا میسوزه، برای فقرا و محرومین نمیسوزه... اونا خیلی خیلی خیلی طفلکیان... وَ ما این فرهنگ رو نداریم که اون مناطق هم نیازمندِ اردوی جهادیه و نیروهای جهادگر و کارِ جهادی!
در سطحِ کشور نداریم گروهی جهادی که همّتش و صرفِ این گروه کنه... چون آدمش و نداریم!