از قله ی الهام تا چاله ی نظم
شاید مدت یک سالی هست که یک رفتار جدیدی در همسرم میبینم و اون هم توی شرایط تصمیم و انتخاب های مهم زندگیمون پرسیدن این سوال هست:
دلت چی میگه؟
:)))
این بنده خدا رو هم آلوده کردم...
آخه فقط ایشون میدونه من چقدر حرص درآر هستم...
توی مواقعی که ایشون دوست داره یه برنامه ریزی مشخص زمانبندی شده برای مسائل مهم زندگیمون داشته باشن، از ایشون حرف زدن و چیدن سناریوهای مختلف هست و از من سکوت...
کفری میشه بنده خدا...
میگه تو اصلا برات مهم نیست... چرا چیزی نمیگی؟
من در این شرایط: نمیدونم چی بگم والا... ذهن و دلم قفله...
بذارید یه مثال بزنم:
ایشون در مورد برگشتن ما به شهرمون اغلب اوقات در حال پیشنهاد دادن هستن...
مثلا میگن وقتی برگشتیم بریم فلان منطقه ساکن بشیم... بابت شغل فلان کار ور بکنیم بابت سرمایه فلان کار ور بکنیم و...
یه روز که خیلی از سکوت من حرصشون در اومد بهم گفتن:
چرا چیزی نمیگی؟ همه اش من باید به فکر باشم؟
بهشون گفتم:
اگر بهت بگم بیا همین هفته یا هفته آینده کلا برگردیم برای همیشه... قبول میکنی؟!!
کمی مکث کرد و گفت: نه... الان زوده... نه... آمادگیش رو ندارم...
گفتم : خاطر جمعی؟!!... واقعا دلت نمی کشه؟
گفت: نه... الان دوست ندارم... برای دو سه سال دیگه دارم حرف میزنم...
گفتم: رویه ی سرمایه اندوختن و تدبیر کردن ما که همین الان داریم انجامش میدیم که هر زمانی که خواستیم برگردیم دچار مشکل نشیم رو قبول داری؟
گفت: آره خب... ما که داریم نهایت تلاشمون رو میکنیم...
گفتم: پس خیلی سعی نکن زمان دقیق براش مشخص کنی... وقتش که برسه بهمون الهام هم میشه...
بهش باور داشته باش... دلت رو در معرض تعیین زمان دقیق برگشت قرار نده... تباه میشه دلت...
ازم پذیرفت... خوشحال شدم... فکر نمیکردم حرفم اثر بذاره... ولی پذیرفتن...
من دوست دارم در این مورد بنویسم...
و میدونم بعضی ها با این مطالب من خیلی عصبی میشن...
اما تقاضا میکنم تعصب رو کنار بذاریم و بهش فکر کنیم...
من نظم رو قبول دارم... اما نظم ممدوح داریم و نظم مذموم...
عمیقا اعتقاد دارم کسی که اهل الهامات الهی نشه، اهل نظم میشه...
در حالی که به نظر من این نظم ظاهری فقط یه تکنیک هست برای به بند کشیدن نفس سرکش و برای مشغول کردن نفس...
شبیه یک علمیات ایزایی (فریب) در جنگ با دشمن هست...
مثل این میمونه دشمن رو در جایی مشغول میکنی اما اهداف اصلیت رو داری در جای دیگه پیش میبری...
نظم ظاهری در حد همین عملیات ایزایی هست برای مهار نفس...
شما همیشه باید اهل نظم ظاهری باشید... این رو نمیشه از زندگی حذف کرد... نظم شما، حرکت شماست... اما بدونیم نتیجه الزاما از این نظم حاصل نمیشه...
نظم مثل کوه صفا هست... مثل کوه مروه هست... باید به سمتش بری...
اما نتیجه الزاما در صفا و مروه اتفاق نمی افته... به این دو تا کوه تعصب پیدا نکن...
اگر تعصب پیدا کنی خودت از آب محروم میشی...
بعد من دیگه جرات ندارم مصادیق این تعصب رو بگم، چون میدونم خیلی ها عصبانی میشن... نمیخوام اذیتشون کنم...
اما کسانی که به این نظم ظاهری تعصب پیدا میکنن خیلی قابل ترحم هستن...
نوعا هم نگاه کنید میبیند اشقیای عالم خیلی به نظم ظاهری حساس هستن... و همه چیزشون بر اساس نظم ظاهری هست...
بعد وقتی حرف از الهام میزنی یه عده یه جوری رگ گردن باد میکنن که انگار داری به جهنمی عظیم راهنمایی شون میکنی...
حرف من نیست... خود خدا در قرآن میفرمایند من خوبی و بدی رو به شما الهام میکنم...
بابت هر تصمیم باید بهمون الهام بشه...
بعد اونوقت وقتی راه دل رو بستیم و تصفیه اش نکردیم، میخوایم با نظم ظاهری و برنامه ریزی اون خلاء رو پر کنیم...
و توجیه های خیلی خوشگل و شیکی هم داریم:
خدا بهمون عقل داده...
بله...
با عقلت مشغول باش...
طفلکی...
یه عده هستن که وقتی حرف از الهام بزنی در تصمیمات مهم زندگیشون، یه جوری خاصی حس ناامنی بهشون دست میده...
حق دارن...
میدونید وسواس اولین جایی رو که هدف قرار میده، قلب هست... قلب رو از مدار مستقیمش خارج میکنه... قلب زیاد دچار تردید میشه... و این بزرگترین آفت برای الهام هست...
حالا قلب رو چطور از این آفت نجات بدیم؟
هعی...
یا قدیم الاحسان، بحق الحسین...
اشک...
اشک...
اشک...