در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۲۹ ق.ظ

ظهور قهرمانان جدید از دل جنگ

برادرم راننده ماشین سنگین هست...

مادرم باهاش تماس میگیره که این روزها سرویس نرو... خطر داره...

میگه: مامان اگه تمام راننده های سنگین بخوان از ترس این چیزا بمونن خونه هاشون، بعد یه هفته مایحتاج اصلی تون هم تو بازار گیر نمیاد... نمیشه... ما باید باشیم تو میدون!!!

 

باریک الله داداش...

بهت افتخار کردم... 

( ایشون همونی هستن که عکس ممدرضا شا رو تو پروفایلاشون میذاشتن... و به رهبری عزیز هم فحاشی میکردن)



همسر در یک اقدامی عجیب، از من میخواد آخر هفته برگردم شمال، با تمام مدارکمون...

میپرسم چرا با مدارک؟!!

میگه: فعلا تا مدتی برنگردیم کاشان، ما که اینجا (شمال) خونه زندگی داریم!!!

با تعحب میگم: تو خودتی؟!! چرا همچین چیزی گفتی؟!!!

میگه: نیروگاه نزدیکت هست... میگن اگر اتفاقی بیفته خیلی خطرناکه...

با شوخی بهش میگم: تو همونی هستی که استاد تو عید غدیر بهت گفت: تو الگویی برای بچه های کلاس... همیشه تو رو براشون مثال میزنم... واقعا تو جهاد واقعی میکنی، بدون هیچ کمکی و آشنایی سه تا بچه آوردی و ...

میگه: خب مگه خطر نداره؟!! تو همیشه هر تقاضایی من میکنم، خیلی سخت میکنی همه چیز رو... اینقدر سخت نگیر... برگرد خدا بزرگه...

من خنده ام میگیره... میگم: پس شوهر سالم و ور دل خانواده اما بی برکت و بی خاصیت میخوای...

من تازه میخواستم بگم ما باید خودمون و بچه هامون رو با زندگی با شرایط جنگی وفق بدیم...

گفت: حالا تو مدارک رو با خودت بیار...

گفتم: میام دنبالتون، برتون میگردونم کاشان... سالها منتظر این روزها بودیم... حالا ول کنیم بریم گوشه ی امن؟!!

خداحافظی کردیم و یه ساعت بعد پیامش دادم:

ترسیدی؟

میگه آره

گفتم: ما باورمون اینه که مرگ و زندگی دست خداست...

در نهایت پذیرفت که نباید از جنگ فرار کنیم...



مادرم هم زنگ زد که چقدر با نیروگاه فاصله داری؟ :)))

گفتم: خیلی زیاده مامان...

میگه: مادر، من که نمیتونم بگم کار و زندگیتون رو ول کنید، هم تو هم برادرت رو سپردم به خدا...

خدا خودش حفظتون کنه... شما فقط مراقب باشید...



قاعدتا توی جنگ، هر اتفاقی ممکنه بیفته... همین امروز پدافند در دفع حمله صهیونیستا از نیروگاه، یه شهید هم داد، اما خوشبختانه به خیر گذشت...

تو شهرک صنعتی ما هم لاستیک آتیش زدن و دود سیاه بلند شد...

اتش نشانی اومد، دید چیزی نبوده فقط خواستن با ایجاد دود، رعب ایجاد کنن...

ما باید باور کنیم داریم یک پیچ بزرگی رو در تاریخ بشریت رد میکنیم...

شاید روزهای سخت تری هم بیاد...

توی این سختی ها، یکی یکی قهرمانهای ما خودنمایی خواهند کرد...

کسانی که تا دیروز شاید کسی فکرش رو نمیکرد که میتونن قهرمان باشن...

مثل همین خانم امامی...

این خاصیت جنگ هست...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۲۸
ن. .ا

نظرات  (۷)

یه ساعت پیش یه صدای انفجار هم توی شهر پیچید که الان توی کانال شهر کاشان خوندم:

سامانه پدافند سوم خرداد، یه پهپاد اسرائیلی رو زده و سرنگون کرده

پاسخ:
تازه، یکی یکی از حامی های اسرائیل دارن حرف از مذاکره و توافق میزنن...
کنگره میگه باید تصمیم بگیریم که در جنگ ورود نکنیم و اختیارش با کنگره هست..
ترامپ میگه باید آتش بس بشه و توافق کنیم...
فرانسه هم از همین خزعبلات میگه...

خدایا دولت ما رو با نظامی های ما همصدا کن... همون طور که فرمانده سپاه گفته:
اگر اسرائیل هم جنگ را متوقف کند ما ادامه میدهیم...
جون مادرتون نترسید و از موضع قدرت اعلام نظر کنید و طلبکار باشید و استمرار بدید... برای چند دهه کشور بیمه میشه...
اینقدر ژست بچه مثبتا رو نگیرید...


۲۸ خرداد ۰۴ ، ۰۴:۴۸ اقای ‌ میم
نیروگاه مگه‌ نطنز نیست؟
۲۸ خرداد ۰۴ ، ۰۴:۵۷ پلڪــــ شیشـہ اے

اصلا واکنش ها و صحبت های بعضی از افراد مهم، واقعا مایه ی تأسفه. کاش ریز پرنده داشتم خرجشون می کردم.

برام جالب شد 

من فقط به خاطر پسر دوازده ساله ام که هم می فهمه هم می ترسه و هم عمقشو درک نمی کنه میخوام آخر هفته چند روز برم اصفهان 

ولی دلم نیست 

نیگم بشینم باهاش صحبت کنم ببینم میتونم متقاعدش کنم که جنگه و مرگ دست خداست یا زوده حالا

اومده ام اداره، جز نگهبان و دوتا پرسنل شیفت هیچ کس نیست. یعنی حتی روسا نیستن...سنگر به این مهمی رو خالی کردن...

ولی از شنبه بر می گردن به امید خدا

همینه دیگه وقتی همه به هم توصیه میکنن برید جای امن، تهش اینه که فضای وهم‌آمیز رعب غلبه می‌کنه....در حالی که بالاخره که چی؟ زندگی تو شرایط جنگی نیاز به موندن و مقاومت داره نه فرار...مرگ و زندگی هم دست خداست...رفتن مال موارد خاصه...، ظاهراً الان همه دارن میشن موارد خاص!

میشه اونی که لاستیک آتش زده بود رو پیدا کنید و از طرف من کتکش بزنید؟ خشمم از این افراد وصف ناشدنیه 

 

از اینکه شهرم امن و امانه خدا را شاکرم ولی حس بی‌فایده بودن هم دارم. حس میکنم همه دارن حماسه می‌آفرینن و من در گوشه عافیت خودم هستم... 

یکی از دوستام خونه خالی داشتن اماده‌اش کردن برای اسکان رایگان هم‌وطن‌هایی که مجبور به ترک شهرشون شدن، من حتی اینم ندارم. 

نیاز به کمک مالی در اون حدی هست که برم کل طلاهام رو بفروشم؟ من ندیدم تقاضای مالی شده باشه... 

به چه دردی میخورم پس من...

واقعا من خودم سالها منتظر همچین جنگی بودم

 

راستش الانم کاری نمیکنما ولی موندم تهران، هر روز و شبم هم بغل گوش مارو میزنن هم صدای بلند پدافند میاد 

روز اول سخت بود ولی الان زیر صدای پدافند میخوابیم و تازه من هر روز میرم مسجد خالی نباشه ...

 

تازه ما تو شهر های مختلف جا داریم بریم ولی خانواده م نخواستن بریم، تازه الان تهران هم تمنه هم همه چی هست 

 

تهران رو فقط دارن نقاطی و میزنن که دودش بلند شه، بشه تو بوق و کرناش کرد اونم با چهار تا ریز پرنده خائنین و الا هیچ خرابی قابل توجهی صورت نگرفته که ادم بترسه مثلا یه اندازه خرابی موشک هامون تو تلاویو ...

 

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی