یادکار پدرم
امروز سالگرد پدرم هست، سومین سالگردشون...
من همیشه یک سیاست پدرم رو در قبال خودم تحسین کردم چون این مدل رفتارشون موجب شد من و حتی برادرم که اهل درس هم نبود توی زندگیمون روی پای خودمون بایستیم
پدرم شخصیت جلالی ای داشت... و با اونکه من فرزند درس خوان خانواده بودم (البته زیاد درس نمیخوندم اما نمره هام خوب بود همیشه) خیلی به نمره بالا بودن من اهمیت نمیداد و از نوجوانی به بعد هیچ وقت اجازه نمیداد بیکار بمونم... تابسنونها که کامل وقتم رو در اختیار کار قرار میداد... بابام سنگ کار بود و تابستونها من یا روی اسکلت نمای ساختمونها بودم یا پای اسکلت داشتم سنگ و ملات رو میکشیدم بالا...
زمین کشاورزی هم داشت، که شامل دو تا باغ مرکبات بود... وقت رسیدگی به اونها هم که دیگه براش مهم نبود وقت مدرسه هست یا تابستون... باید پای کار میبودیم...
حتی پشت کنکور هم وقتی منو توی خونه میدید میبردم سرکار...
برای همین پشت کنکور خیلی از اوقات میرفتم کتابخونه شهرمون و درس میخوندم تا جلوی دید بابا نباشم...
در وقت حمایتهای مالی هم اهل امساک نبود... اما مثلا من وقتی لیسانسم رو گرفتم و گفتم برم ارشد بخونم، گفت دیگه به لحاظ مالی حتی یک قرون رو من حساب نکن... پول در اوردی تا دکتری بخون، نداشتی قدم بزرگ بدون برنامه برندار...
اون موقع ناراحت میشدم... میگفتم بقیه پدرها از بچه های کم استعدادشون هم حمایت های بی دریغ میکنن اما من که استعداد هم دارم، حامی ندارم...
وقتی وارد محیط کار شدم فهمیدم پدرم چه لطفی به من کردن...
پدرم منو به بلوغ اقتصادی رسوندن... جوانی که تا ۲۸ سالگی اهل کسب نیست به لحاظ بلوغ اقتصادی از اجتماعش عقبه...
این در حالی هست که سن شروع به کار در تعریف سن اقتصادی، ۱۲ سالگی هست، یعنی یک انسان ۱۲ ساله اگر مهارت یا هنری نداشته باشه که بابت اون هنر و مهارت بهش پول بدن اون شخص داره به لحاظ اقتصادی از جامعه عقب میمونه...
دوستی دارم که فوق لیسانسه، دکتراست... اما بلوغ اقتصادی نداره...
ضعیف بار اومده... حتی شاغل هم هست هااا ، اما ترسو بار اومده... چون اگر از جایی که کار میکنه بره بیرون نمیتونه خرج خودش رو در بیاره...
انسانی که بلوغ اقتصادی نداشته باشه انسان انقلابی ای هم نخواهد شد... یا انقلابی نخواهد ماند...
چون ناتوانی در بدست آوردن قدرت مالی، محافظه کارش میکنه
و محافظه کاری هم که قتلگاه انقلاب و بسیاری از آرمانهاست...
من وقتی پدر خودم و پدر همسرم رو از دست دادم، همزمان صاحب خانه هم بعد چند ماهش ازم خواست پاشم... و از سال ۹۹ به بعد فهمیدم با تعداد بچه هایی که دارم اگر به فکر تهیه خونه نباشم از هیچ کسی نمیشه گله داشت جز بی تدبیری خودم... چون این شهر به خانواده ۴ نفره و بالاتر خونه اجاره نمیدن
اون موقع بود فهمیدم اینکه از خودم خونه ندارم و این تعداد بچه هم دارم و نیاز به مسکن دارم میتونه منو ضعیف و محافظه کار بکنه...
تعارف رو گذاشتم کنار و ارزش کارهایی که برای کارفرما میکردم رو با سیاست و امدادهای الهی نشونشون دادم
حالا فهمیدن ، من نباشم چه ضربه بزرگی بهشون میخوره... و در مقابل من متواضع شدن...
اینکه وقتی نباشم چه ضربه ای میخورن رو خودم تدبیر میکنم که ضربه نخورن، اما تا وقتی هستم باید به اندازه خدماتم بهاش رو پرداخت کنن...
ضعیف شدن من و خانواده ام یعنی هم اونها منو از دست میدن و هم من محافظه کار میشم برای اهدافی که دارم...
پس تعارف ندارم... پول کارم رو میگیرم...
و در صدد تهیه خانه هستم... این قلدری رو چند ماه بعد از از دست دادن پدر همسرم دریافت کردم که باید باشه... از دست دادن دو پدر یعنی از دست دادن تمام حس امنیتی که در زمین و دنیا ریشه داشت... و فقط خدا برات میمونه و خدا هم میگه مستقل شو تا بهت نگاه کنم...
و میبینم همکاران مجردم رو که پدر و مادر حمایت های بیخود داشتن و اینها رو ضعیف بار آوردن...
حالا که میبینن نمیتونن تو این وضعیت اقتصادی گلیمشون رو از آب بکشن ، چنگ به صورت رهبری و اصل نظام میکشن...
خدایا کمکمون من به لحاظ اقتصادی ضعیف و نابالغ بار نیاییم...
چون ایمانمون در گرو این قدرته...
خدا رحمتت کنه بابا...
خدا رحمتشون کنه
بالاخره خونه خریدین؟