در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۲، ۰۱:۵۹ ق.ظ

آن روی شرورم

کلا مگر چه شود و چه ادم خبیثی باشه تا من ازش بدم بیاد...

اما توی این بیان، یه عده بدجوری روی مخم هستن و نمیدونم چرا اینقدر از مواجهه شدن با این افراد عصبی میشم...

هی به خودم میگم ولش کن ، بلاخره هر کسی مرام و مسلکی داره...

باز اون روی شرورم میگه: 

جون من ولم کن برم بزنم کتلتش کنم... 

بازم روی سیاست مدارم میگه: ول کن اگر واقعا پلیدی ای پنهان کرده باشه، خودش برملا میشه... صبر داشته باش...

اما باز روی عجول و شرورم میگه:

صبر و حلم و این آسمون ریسمون رو بذار کنار، این بشر رو باید نشوند سرجااااش...

خلاصه داستان دارم...

ای خداااا

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۶/۰۷
ن. .ا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی