قدرت سخنوری_ جذب مشتری
فردا به اینجا دعوت شدیم:
قراره از جدیدترین فرشهایی که بافتیم رونمایی بشه... گفتن از مجلس و دولت هم هستن
قرار هست از صاحب کارخونه ما هم تقدیر بشه...
انصافا هم جا داره چون هر چی ابداع توی صنعت فرش ماشینی بوده این آقا ریسکش رو کرده و ضررهاش رو داده و البته منافعش رو هم برده :)))
درسته الان از اسب افتادیم اما از اصل نیفتادیم...
تلفن مدیر همایش رو به من داده گفته از کارخونه ما فقط مشخصات من و پسرام و خودت رو رد کن...
پسرهاش کلا یه مقداری خجالتی هستن و قبول نکردن... من موندم و صاحب کارخونه...
هر کاری کردم پسرهاش راضی نشدن بیان...
گفتن تو خوب حرف میزنی... برو اونجا صحبت کن... ان شا الله کار به نطق کردن من نرسه :(((
اما صاحب کارخونه گفته بیا اونجا... تاجرهای فرش رو دریاب... از همونجا با چند تاشون ارتباط بگیر... دست خالی بیرون نیا...
اینم از فلسفه وجودی من در اون همایش... (حرف بزن و سخنوری کن... مشتری جذب کن)
باشه قبول... تا برگردم شهرم ساعت 12 شب میشه...
زن و بچه ام عادت ندارن...
:((
تازه دو ساعت پیش راضی شده که من برم...
سری قبل که رفتم قم تا با کارگرا صحبت کنم که به کارشون ادامه بدن و آرومشون کنم (همین یه هفته پیش) به خانمم نگفتم و یه دفعه ظهر راه افتادم رفتم قم...
عصر که برمیگشتم به همسرم گفتم دارم از قم برمیگردم... وقتی فهمید ناراحت شد... گفت وقتی تو توی این شهر نیستی حس ناامنی دارم... دیگه اینطوری نرو...
حالا جالب بود که وقتی داشتم میرفتم قم خودم رو حتی برای کتک خوردن از دست کارگرا هم آماده کرده بودم...
اما خدا رو شکر به خیر گذشت... خیلی آدمای خوبی بودن و با اخلاقشون خیلی شرمنده ام کردن...
نه تنها کتکی در کار نبود بلکه حتی موقع صحبت من کلامم رو هم قطع نکردن...
خدایا ما رو شرمنده ی این ملت نکن...