تو نقطه ی ضعف منی
نوشته بود:
وقتی مردی ، زنی را دوست داشته باشد، آن زن میشود نقطه ی ضعف مرد
و وقتی زنی ،مردی را دوست داشته باشد ، آن مرد میشود نقطه قدرت زن
و این یعنی توازن قدرت...
ظاهرش قشنگ بود... توی یه سطحی از زندگی انسانها هم درسته واقعا...
اما منو قانع نکرد...
من 12 ساله دارم با یک زن زندگی میکنم... سطحی از کنار مسائل رد نمیشم... این نوشته بیشتر برای مجردها شاید جذاب باشه یا مجردها و متاهل های خیال پرداز و رویا باف...
دیدید وقتی یه عده میخوان با ادبیات دینی در مورد عشق زن و شوهری حرف بزنن میگن همسرت رو به خاطر خدا دوست داشته باش؟!!!
این مدل بیان کردن اصلا جذاب نیست...
به نظر من حتی فطرت هم نمی پسنده...
ظاهر این حرف این پیام رو داره:
حتی اگر همسرت دوست داشتنی هم نیست، چون بنده ی خداست و خدا بنده اش رو دوست داره، تو هم دوستش داشته باش...
جواب اول:
خب مگه من ظرفیتم در حد خداست که زن یا مردی که دوست داشتنی نیست رو دوست داشته باشم؟
مگه دوست داشتن زوریه؟!!
فرمایشیه؟!!
الان دارم زمینه سازی میکنم که اون نوشته ی بالا رو تغییر بدم و بگم که اگر مرد و زنی همدیگه رو دوست داشته باشن هر دو هم نقطه ی قدرت همدیگه میشن... هم نقطه ی ضعف همدیگه... و این یعنی توازن قدرت...
اما باید تبیین کنم که این قدرت از کجا میاد...
اون محبت منشاء ش کجاست...
توی زندگی مشترک غالبا یک اتفاق مهم می افته همون اوایلش:
فانتزی های زن و مرد در مورد عشق و دوست داشتن شکسته میشه...
حالا باید واقع بین بشه اما چطور میشه کسی که فانتزی حداقل 10 ساله ات رو شکسته دوست داشت؟!!
اونم یه دوست داشتن خاص...
مثلا خانم دوست داشته شوهرش یه لطافت های هنری داشته باشه توی رفتارهاش... اما مدل شخصیتی آقا کلا اون ظرافتها و لطافت ها رو نداره...
یا دوست داشته آقا یه اقتداری داشته باشه... اما آقا روحیات ظریف هنرمندانه داره و اصلا از مدل شخصیتی مقتدر بدش میاد...
کلا میخوره تو ذوقش...
غالبا ازدواج اینطوریه... هر چقدرم از قبل خط کش بندازین... یکی از اهداف ازدواج شکستن فانتزی های زمان مجردی هست...
خب بعدش دوست داشتن اون آدم سخت میشه...
حالا جدای از مدل شخصیتی ای که ممکنه گاها با روحیات همسر جور نیاد... چهار تا ضعف هم داره که از قضا طرف مقابل از اون ضعف بدش میاد اصلا...
دیگه فقط مدل شخصیتی هم نیست... ضعفه... نقصه... همش دست تو دماغش میکنه مثلا :)))
بعد اینو باید دوست داشته باشی... چی میخوای از من خدایاااا
به نظر من چند تا مسئله هست که اگر در خودمون تقویتش کنیم جوری همسرمون رو دوست خواهیم داشت که بزرگترین جلوه ها و ابرازات مادی دوست داشتن (بازش نکنم دیگه) خیلی در مقابلش حقیر و ناچیزه...
سخن از یک کشش روحی هست که ایجاد میشه... یک حقیقت فرامادی... یک پیوند روحی...
اگر برسم در مورد اون چند مسئله خواهم نوشت...
اما کلیت داستان اینه:
اگر مرد و زنی همدیگه رو دوست داشته باشن و اون دوست داشتن اثبات هم شده باشه (تا چند سالی زیر یک سقف زندگی نکنن محاله اثبات بشه و میتونه صرفا یه وهم و خیال بافی باشه) تبدیل میشن به ضعف و قدرت همدیگه...
و این خاصیت دنیاست...
خودِ اون ضعف هم قشنگه...
اصلا صحنه ی تماشایی ملکوت عالمه...
خدایا... ما رو از خودمون بگیر تا این لذت ها رو بچشیم...