در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۰۵ ق.ظ

قصه ی مستاجری من

هر سال اواخر اردیبهشت و ماه خرداد و تیر برای من ماه جابجا شدن یا تمدید قرارداد بود و از وقتی هم فرزند دومم به دنیا اومد تا الان که فرزند سومم سه سالشه مشکل خانه پیدا کردن داشتیم به بهانه اینکه تعدادمون زیاده و ...

امسال اما فرق میکرد... دیگه استرس نداشتم... دیگه برام مهم نبود، چون باور کرده بودم اجاره نشینی من برای خدا مهمتره تا خود من...

تازه امسال پررو هم شده بودم برای خدا... میگفتم خداجان من حوصله ندارم زیاد بگردم دنبال خونه... ده دوازده ساله درگیر این داستانم، اذیت بشم ول میکنم برمیگردم شهرم... 

دیگه برام مهم نبود خیلی چیزا... اینکه این صاحبخونه فعلی به شدت سختگیره و یه نقطه رو دیوارش باشه یا غرامت میگیره یا پول رهنت رو پس نمیده و کولی بازی درمیاره...

هیچی...

دیگه هیچی برام مهم نبود...

چون از اهمیت افتاده بود، انگار مشاعیرم بهتر کار میکرد...

انگتر به حس ها و وجدانم بیشتر توجه میکردم...

از بعد از تعطیلات نوروز به خانمم گفتم توی دیوار مورد مناسب دیدی بگو، امسال خونه عوض کنیم بهتره... اجاره ی اینجا خیییلی بالاست، امسالم حتما حداقل پنجاه درصد افزایش میده... واقعا ظلم به خودمونه چنین پولی بدیم به این آقا...

دیگه پیگیر نشدم تا دو هفته پیش خودش پیگیر شد و دومین موردی که اطلاعاتش رو بهم داد و تماس گرفتم، شد خونه جدید ما...

رهنش پنجاه درصد کمتر از فعلی

اجاره اش هم سی درصد کمتر از فعلی... تازه اگر با اینی که الان نشستم اگر قرار بود تمدید کنم باید حداقل دوبرابر خونه جدیدی که اجاره کردم پول میدادم برای اجاره اش...

به صاحب خونه جدید گفتم: سه تا بچه دارم، سروصدا دارن... ممکنه به دیوارها خط بندازن...

گفت: من خودم سه تا بچه دارم... بچه همینه سر و صدا داره... مشکلی ندارم...

دیوارای خونه خودم رو بیا ببین، با ماژیک خط میکشن رو دیوار...

بچه همینه... نگران نباش، بیا بشین...

صاحب خونه هم سن خودمه... مذهبی و خانواده شهید...

چقدر با حرفاش بهم امنیت خاطر داد...



ان شا الله خدا کمکم کنه، چکی که بهش دادم بابت پول پیش، بتونم پاس کنم...

نباید حتی برای خودمون و زن و بچه مون هم دایه دلسوزتر از مادر بشیم...

وقتی دایه دلسوزتر میشیم، فقط استرس هامون اضافه میشه و راه شنیدن ندای درونمون بسته میشه...

خدایا سعه ای بهمون بدید که به این سادگی ها آرامشون بهم نخوره...

آرامش که بهم میخوره دیگه خبری از الهامات نیست...

خبری از فالهما نیست...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳/۰۲/۲۵
ن. .ا

نظرات  (۵)

خب الحمدلله

 

میدونین موضوع چیه به نظرم وقتی کاری رو خودمون بر عهده میگیریم و میخوایم خودمون با درایت و کیاست مون انجامش بدیم خیلی وقتها یه جوری از آب در میاد ولی وقتی میسپریم به کسی که باید بهش بسپریم اتفاقا اون بلده چطور همه چی و جفت و جور کنه!

 

بازم الحمدلله

پاسخ:
خدا رو شکر
بله
فکر میکنم خدا از اینکه خودمون رو توی هر چیزی صاحب و مالک بدونیم خیلی خوشش نیاد...
و از اینکه عبد بی برنامه و بی تلاشی هم باشیم خوششون نمیاد...

یه چیزی شبیه این فرمایش امیرالمومنین:
جوری زندگی کن که انگار سالیانی قراره زندگی کنی و در عین حال جوری زندگی کن که انگار لحظه ای بعد نیستی (نقل به مضمون)

صاحبخونه خوبی گیرت اومده این سری خدا رو شکر کن

پاسخ:
ان شا الله که همینطوره مشدی مسعود
۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۴۱ صـــالــحـــه ⠀

خدا رو شکر واقعا.

من به این میگم یک رها کردن جانانه :)

پاسخ:
الحمدلله

یکی دیگه از معنای این رها کردنی که میگید میشه همین بیتی که مینویسم:

هر چه در این راه نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند

حالا معنای این بیت رو با بیتی دیگه واضح تر کنم:

آب در کَشتی، هلاک کَشتی است
آب اندر زیر کَشتی، پُشتی است

خدا ما رو آورده توی این دنیا، و خواسته ها و نیازهایی هم در وجود ما قرار داده...
تعامل ما با این خواسته ها و نیازها، سرنوشت ما رو مشخص میکنه
ابد ما رو میسازه

فقط باید یاد بگیریم چطور با این خواسته ها و نیازها تعامل کنیم...
توی مشاوره ی ازدواجتون چند تا جمله ی خیلی مهم گفتید

کلید واژه ی واقعیت
و کلید واژه ی وهم و خیال

واقعیت مثل گردو میمونه که پوست سبز اولیش خوردنی نیست تازه دست ها رو هم سیاه میکنه
پوست سخت دومیش هم باید با جسمی سخت شکسته بشه...
و مغز سومیش خوشمزه و پر خاصیته...

اما وهم و خیال مثل شیرینی میمونن
همون اول لذتی رو بهمون میدن اما اشتهای غذا رو از بین میبرن...

تمام اخلاص و هنر  باید بیاد در خدمت اینکه واقعیت رو درست بیان کنه
همین به خدا سپردن، و از طرفی برنامه ریزی داشتن و اهل "ان شا الله" بودن یک واقعیت پر رنگ در زندگی بشر هست

جنوب که بودیم
یه بحث کوتاهی شد در مورد جبهه ی باطل:
استاد گفتن:
اهل باطلی که عزم بلند دارن برای تحقق خواسته هاشون روی میارن به روش های حق...
چون میدونن اثر بخشی در مسیر حق هست...
مثلا توی رسانه هاشون هم زیاد راست میگن، هم خیلی خوشگل راست میگن... تا اون دروغ موثرشون خودش رو نشون نده...
یا مسائلی مهم در شریعت رو هم حتی رعایت میکنن
یا برای چاههای آبشون اسامی دینی موثر میذارن...
و...

منتها چون اهل باطل هستن خدا تلاششون رو بی نتیجه میکنه...
والا راههای حق رو خیلی خوب بلدن... و اتفاقا استفاده هم میکنن...

مثال زدم تا بگم خدا تلاش اونی که روش حق رو هم پیش میگیره اما اهل باطل هست رو بی نتیجه میکنه...
این یک واقعیته...

واقعی شدن، نیاز به سلوک داره...
نیاز به تمرین داره...
نیاز به مهارت آموزی داره...

با این ادبیات باید با مردم عصرمون صحبت کنیم...

چه قدر لازم داشتم این مطلب رو...

کاش منم همینجوری بسپارم همه چیز رو به خودش و این مغز کوچکم دست از این همه محاسبات و اما و اگر برداره...

اصلا چی شد که من اینقدر همه کس و همه چیز رو وارد محاسباتم میکنم اما اون رو نه!!

 

پاسخ:
باید همه حقیقتا به خدا بسپریم
و هم حقیقتا اهل برنامه باشیم

این دو با هم قابل جمعه
اما برنامه داشتنی که با یک رهایی توامان باشه...

برای تبیین این موضوع باید قدری فکر بشه و قدر هنر به خرج داد و به خدا توکل کرد تا بشه بهتر جا انداختش

حتی منم با خوندن این متن یه نفس عمیق کشیدم و استرس‌هام کم شد..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی