سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ
شاید امید کسی باشیم...
بعد از یک روز کاری بسیار سخت و پر تنش ۱۲ ساعته...
ساعت پنج و شش غروب به علی که اونم سابقه اش از من بیشتره و حسابی پای کار هست گفتم:
علی واقعا خسته شدم... گاهی به خودم میگم بساطم رو جمع کنم برم از اینجا...
چرا هر چی تلاش میکنیم سختی ها کمتر نمیشه؟!!
علی لوتی وار میگه: داداش چشم امید همه ما به تو هست، وقتی تو اینجوری حرف بزنی، ما چی بگیم؟!!!
از حرفی که زدم خجالت میکشم و ...
۰۳/۰۵/۱۶
پس چرا کار ما انقدر بی رونقه؟