در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ

شاید امید کسی باشیم...

بعد از یک روز کاری بسیار سخت و پر تنش ۱۲ ساعته...

ساعت پنج و شش غروب به علی که اونم سابقه اش از من بیشتره و حسابی پای کار هست گفتم:

علی واقعا خسته شدم... گاهی به خودم میگم بساطم رو جمع کنم برم از اینجا...

چرا هر چی تلاش میکنیم سختی ها کمتر نمیشه؟!!

 

علی لوتی وار میگه: داداش چشم امید همه ما به تو هست، وقتی تو اینجوری حرف بزنی، ما چی بگیم؟!!!

از حرفی که زدم خجالت میکشم و ...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳/۰۵/۱۶
ن. .ا

نظرات  (۱)

۱۷ مرداد ۰۳ ، ۱۰:۰۷ اقای ‌ میم

پس چرا کار ما انقدر بی رونقه؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی