بحران فلسفی من
یکی از تاجر های شرق آسیا که عالی فارسی صحبت میکنه چند وقت پیش پیشنهاد یه پروژه ای رو بهم داده بود... حدود 30 میلیون دستم رو میگرفت و هفت هشت روز هم وقتم رو میگرفت... و البته چون توی روز درگیر کارخونه بودم قطعا باید شب ها بیدار میموندم و انجام میدادم...
و من واقعا گذشتن از خواب نرمال شبانه ام مزاجم رو بهم میریزه...
حتی خیلی به اون 30 میلیون نیاز داشتم... ولی اصلا انگیزه نداشتم برای انجامش... چون باید از خوابم میزدم...
سی میلیون بگیرم و یه هفته مثلا روزی سه ساعت بخوابم... توی تمایلات من ارزش نداشت...
از طرفی هم میتونست باب خوبی باشه برای شروع کار با یه شرق آسیایی...
از طرف دیگه خب واقعا 30 میلیون برای یک هفته کار خب مبلغ خوبیه...
ولی دلم راضی نمیشد...
هی فکر کردم چی میتونه ارزشش رو داشته باشه؟
تا لذتش بالاتر از لذت خواب نرمال شبانه ام (هفت ساعت) نباشه... انجامش نمیدم...
اون زمان یه دلیل پیدا کردم که برام انگیزه ایجاد کرد و قبول کردم پروژه رو...
و اون دلیل هم دغدغه ی همسرم بوده بابت حل یکی از مشکلاتمون که اون 30 تومن میتونست برطرفش کنه... و ایشون خیلی خوشحال میشد... و خوشحالی واقعی ایشون یعنی انتشار شادی در خانه...
و این شادی قطعا تا عرش میرفت و ملائکه هم لبخند میزدن...
کلا شادی های واقعی خانواده، شادی مقدسی هست...
واقعا آدم به آخر هر چیزی فکر کنه، نتیجه اش این میشه که برای دنیا دویدن عقلانی نیست...
خب که چی؟...
عجب!
بااحترام من منفی زدم به این یادداشتتون. یک منفی بزرگ!
به نظرم وقتی شما برای نیاز خودت و کار واجب خودت جایگاهی قائل نیستی، و میگی خواب شبانه م مهم تره، خب یه نظریه، هرچند باید دید اون مشکل و یک هفته خواب کدومش مهم تره، و قابل بحث و درکه ولی اینکه برای دغدغه همسر و فقط یک دغدغه که فقط خوشحال شه حتی حاضری یک هفته نخوابی و ازون کار واجب مهم تر بدونی واقعا برام قابل فهم نیست اونم از یک مرد!
ببخشید هی خواستم چیزی ننویسم، هی پاک کردم نوشتم ولی آخر گفتم جسارت کنم و نظرم رو ثبت کنم
بازم پوزش میخوام