کشش قلبی و میل به شهادت
من به نظر خودم سعی میکنم ظاهر رفتارم رو کنترل کنم و تفاوتی بین بچه ها نذارم
جز دخترم که خب چون دختر هست بیشتر ناز و نوازشش میکنم...
اما تقریبا همه خانواده ام و همسرم میدونن پسر کوچیکم برای من خیلی خاص هست و یه جور دیگه روش حساب میکنم...
چند وقت پیش خانمم ازم پرسید:
گفت چرا امیرعباس برات دوست داشتنی تر از بقیه هست؟!
گفتم: نمیدونم... خودمم نمیدونم این چه کششی هست که بین من و این پسر هست...
امیرعباس هم نسبت به من همینطوره... کافیه بهش بگم دیگه باهات حرف نمیزنم... انگار دنیا براش به انتها رسیده...
گریه نمیکنه... هی بغضش رو کنترل میکنه و سعی میکنه با اون حال به من توضیح بده که مثلا تقصیری نداشته یا اشتباه نکرده یا...
که من از این حالت قهر کردن باهاش خارج بشم...
آخرش به خانمم گفتم:
فکر میکنم این پسرم شهید میشه...
فقط خیلی دنیا نامرده اگر پسرم شهید بشه و من بعدش زنده بمونم...
و خیلی بدتره اگر من به مرگ طبیعی از دنیا برم...
این دنیا چه ارزشی داره واقعا؟!!
توهم زدم که این مطلب تو وب قبلیآتون منتشر شده بود؟