در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

شنبه, ۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

کشش قلبی و میل به شهادت

من به نظر خودم سعی میکنم ظاهر رفتارم رو کنترل کنم و تفاوتی بین بچه ها نذارم

جز دخترم که خب چون دختر هست بیشتر ناز و نوازشش میکنم...

اما تقریبا همه خانواده ام و همسرم میدونن پسر کوچیکم برای من خیلی خاص هست و یه جور دیگه روش حساب میکنم...

 

چند وقت پیش خانمم ازم پرسید:

گفت چرا امیرعباس برات دوست داشتنی تر از بقیه هست؟!

گفتم: نمیدونم... خودمم نمیدونم این چه کششی هست که بین من و این پسر هست...

امیرعباس هم نسبت به من همینطوره... کافیه بهش بگم دیگه باهات حرف نمیزنم... انگار دنیا براش به انتها رسیده... 

گریه نمیکنه... هی بغضش رو کنترل میکنه و سعی میکنه با اون حال به من توضیح بده که مثلا تقصیری نداشته یا اشتباه نکرده یا...

که من از این حالت قهر کردن باهاش خارج بشم...

 

آخرش به خانمم گفتم:

فکر میکنم این پسرم شهید میشه...

فقط خیلی دنیا نامرده اگر پسرم شهید بشه و من بعدش زنده بمونم...

و خیلی بدتره اگر من به مرگ طبیعی از دنیا برم...



 

این دنیا چه ارزشی داره واقعا؟!!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳/۰۸/۰۵
ن. .ا

نظرات  (۷)

توهم زدم که این مطلب تو وب قبلی‌آتون منتشر شده بود؟

پاسخ:
خیر
اونجا رفته بودم برای کاری... حواسم نبود که اونجا هستم و مطلبم رو منتشر کردم...
بعدش فهمیدم... حذفش کردم و اینجا منتشرش کردم

اونجا رو دیگه دنبالش نکنید...
مطلبی منتشر نخواهد شد
۰۵ آبان ۰۳ ، ۱۸:۴۸ اقای ‌ میم

چرا به طفل معصوم میگی دیگه باهات حرف نمیزنم گناه داره

پاسخ:
آره خیلی بهمش میریزه...
گناه داره...

ولی گاهی انگار راه دیگه ای وجود نداره...
۰۵ آبان ۰۳ ، ۱۸:۵۷ اقای ‌ میم

خیلی روی بچه ها اثر منفی داره این حرف

پاسخ:
اثر منفی...
خب بله ناراحت میشه... اما به نظرم اونقدرا که بزرگش میکنن، جدی نیست...
بلاخره بعد از اینکه میگم باهات حرف نمیزنم... خب آشتی هم وجود داره...


اگه بچه باور کنه که واقعا دیگه باهاش حرف نخواهید زد 

اثر تخریبیش بی‌نهایته

اگه باور کنه دوست داشتن شما مشروطه و با فلان کار بد دیگه محبت و توجه شما رو از دست میده، نابود میشه 

بچه‌ای که اطمینان نداره که خودش به اندازه کافی دوست داشتنی هست، و همش در ترس و اضطرابه که نکنه باهاش حرف نزنن و در اون حد تنها و بی کس شدن رو ممکن بدونه، خیلی گناه داره... 

پاسخ:
حرف نزدن، یه جور قهر کردنه
معنای دوست نداشتن نداره
و بچه ها اینها رو میفهمن به نظرم

سلام و رحمت الله

منم با دوستان موافقم؛ هرگز بهش نگید دیگه بات حرف نمیزنم. میتونید بگید خیلی از دستت ناراحتم، یا حتی اونقدر ناراحتم که فعلا نمیخوام بات حرف بزنم، اما نگید دیگه بات حرف نمی‌زنم... نابود میشه روان بچه... بچه‌ها باور می‌کنن تهدید ما رو...

پاسخ:
سلام
فرمایشتون درسته

من هم  در کودکی چنین رابطه قلبی با پدرم داشتم...بسیار عمیق و عجیب... و البته پدر با من...و همه هم این رو متوجه شده بودن...جوری که من طاقت دوری شون رو که ابدا نداشتم و فقط کافی بود تو چهره شون ببینم یا بفهمم که ازم ناراحتن....دنیا به آخر می‌رسید برام....و حاضر بودم هر کاری بکنم تا دوباره رضایت رو تو چهره شون ببینم.... که خب معمولا نارضایتی شون هم کم پیش میومد و در حد همون حالت چهره بروز میکرد و البته زود هم تموم میشد ولی حتی چند دقیقه ش هم واسه م تلخ بود....خیلی تلخ.... البته روی من که اثر بدی نداشت و الان همیشه به عنوان یه خاطره خوش و نشونه از اون رابطه عمیق چنین مواردی تو ذهنم مونده...‌ ‌و هم این که حاکی از این بود که بابام خیلی قبولم دارن و روم حساب باز میکنن که توقع فلان خطا رو ازم نداشتن...اینم باعث میشد حواسم به اخلاق رفتارم باشه:)

پاسخ:
در بزرگسالی این رابطه چگونه بود؟

نصفش بستگی به لحن و روش بیان شما داره

نصفش به پیش زمینه ذهنی پسرتون و احساسات و حساسیت‌هاش که حرفتون رو چطور میشنوه 

مثلا مادر خود من با گفتن جملات مشابه فکر می‌کرد من متوجه میشم که از رفتارم ناراحته نه اینکه اصلا دوستم نداشته باشه. فکر میکرد من میتونم بفهمم الان بخاطر کار بدم باهام قهره نه اینکه واقعا از چشمش افتاده باشم و دیگه جایگاهی تو قلبش نداشته باشم.

درحالی که جملات به ظاهر ساده‌ کاری با بچگی و زدح و روان من کردن که.... 

مادر من سنش خیلی کم بود 

از تاثیر حرف‌هاش و روان شناسی کودک آگاه نبود اون زمان 

شما قطعا یه پدر آگاه و بامطالعه‌اید 

صرفا این حرفها رو گفتم که گفته باشم و اگه یه اپسیلون برای اون بچه میتونسته تاثیر مثبت بذاره ازش دریغ نکنم، وگرنه به نظرم خیلی هم خوب از پسش برمیایید 

خیلی وقتا تو دلم گفتم خوش بحال عروس شما که همچین مردی براش تربیت کردید...

پاسخ:
ممنون بابت نظرتون
راستش الان شده حکایت اینکه از طرف پرسیدن وقتی میخوابی ریشت رو زیر لحاف میذاری یا روی لحاف...
حالا اصل فرمایش دوستان درسته... خود منم به کنش ها و واکنشها حساسم...
و بچه با بچه هم فرق دارن با هم...

نه، خوش به حال عروس من نیست...
عروس من هم مثل عروس پدر شوهر شما خواهد بود مثل عروس بقیه خانواده ها خواهد بود...
فرزندان من هم مسیری رو طی میکنن برای رشدشون...
بخشی از این مسیر هم از ازدواح و تعامل و چالش با همسرشون خواهد گذشت...
همونطور که برای من و شما و بقیه گذشت...
سنت خدا تغییری نمیکنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی