ارتباط دو نفره ۲
گاهی مسائلی که آزارش میداد رو بهم میگفت، و من برام مسلم بود که علم کافی در حل این زمینه ندارم، اما خب همسرم از روی حسن ظن خودش فکر میکنه من خیلی میفهمم... و من در اون زمینه هیچ وقت راهکار موثری به ذهنم نرسید و فقط چیزهایی که میدونستم رو میگفتم...
اما خوب میدونستم این مسئله اگر حل نشه ممکنه یک روز ایشون رو حتی از استادشون جدا کنه و این اصلا اتفاق خوبی نیست...
یه بار که خانوادگی با دوستان درس و بحثی و استاد ایشون یه جا بودیم، همسرم گفت میخوام اون موضوع رو به استاد بگم، من خیلی استقبال کردم و اتفاقا دلم میخواست ببینم استاد ایشون چی میگن چون استادشون یک خانم خیلی با سواد و اهل مطالعه و خیلی هم بصیر هستن... حدود شصت سال...
استاد روی صندلی نشسته بودن... همسرم هم رفت کنارشون روی صندلی نشست...
چند دقیقه ای همسرم صحبت کردن... منتظر بودم ببینم استادشون چی میگن، صداشون رو نمیشنیدم اما دیدم فقط چند جمله اسناد گفتن و بعد سر خانمم رو در آغوششون گرفتن، چسبوندن روی سینه شون و صورت خودش رو گذاشت روی سر خانمم... در حدود یک دقیقه اینطور گذشت و بعد از اون صحبت خاصی نکردن...
استادشون خیلی عالی عمل کردن... چون من میدونستم اون موضوع حتما به زمان نیاز داره... اما اینکه استاد اینقدر خوب با همسرم ارتباط برقرار میکرد یک معنا بیشتر نداشت:
هر اتفاقی بیفته... من کنارت هستم...
این ارتباطات هست که انسان رو زنده میکنه...
چقدر اهل این مدل تعامل هستیم؟
استاد ما با هر کدوممون یه مدلی تعامل میکنن
دقیقا متناسب روحیاتمون...