جوجه های آخر پائیز
چقدر نیمه اول سالم، با نیمه دوم امسالم متفاوت بود...
فصل مشترک هر دونیمه، سختی و فشار و استرس بود... کثرت و کثرت و کثرت...
اما تمایزش:
نیمه اول: کفه محرومیت ها میچربید
نیمه دوم: لذت شمردن جوجه های اخر پائیز رو داشت.
امیر عباس چهار سال و نیمه در نیمه اول سال، اونقدر مادرش رو نگران کرده بود بابت کامل حرف نزدنش و کم بودن دایره کلماتش، که سه چهار ماهی هم گفتار درمانی رفت...
اما امیر عباس آخر سال که پنج و نیم سالش هست، هم به راحتی از سد سنجش گذشت، هم چهار قل رو از حفظه، هم چندین سرود از حفظه و با ملودی همون سرود زمزمه میکنه...هم خیلی شیرین زبانه، و هم مورد توجه معلم و مدیر و حتی مستخدم مدرسه شونه... و خیلی کارکتر معلمش برام جالبه چون هر دو سه روزی یه بار خودش پیام میده به خانمم و از توانمندی های امیرعباس به خانمم میگه... اگر واقعا برای همه دانش آموزاش اینطوریه باید مدال معلم نمونه بهش داد...
موارد دیگه ای هم بود از محرومیت های اول سال و از گشایش های آخر سال...
باشه برای فرصتی دیگه...
چه خبر از رمضان؟!
سلام. الحمدلله. حتما کلی خوشحالید و البته باید باشید. دنیای غریب والدین رو فقط والدینی در شرایط مشابه درک میکنند.
باورتون میشه ما هم این چالش قدرت تکلم رو با دختر دومم داریم. زینب ما هم از اول سال تا الان خیلی پیشرفت کرده و بعضی از مخارج حروف رو امسال یاد گرفت و در مجموع در همین ۶ ماهی که پیش دبستان میرفت، انقدر وضعیت ارتباطگیریش با بقیه آدمها، اعتماد به نفسش و ... پیشرفت کرده که قند تو دلم آب میشه. شاید باید در موردش بنویسم. وقت نمیکنم.
خداوند امسال بدجوری از من داره امتحان میگیره و من در اکثرشون رفوزه دارم میشم.
هم دانشگاه دارم با کلی کار و تحقیق و ...، هم خودم الان روزهام، هم یک روزه اولی داریم و هم دو تا بچهی کوچیکتر که باید ناهارشون رو بدیم و طفلیها اوج مراعاتشون اینه که خود به خود کمی کمتر از روزهای معمولی میان وعده میخورن. و هم اینکه دختر وسطی انقدر اذیتم میکنه و ریخت و پاشهاش با خواهر کوچیکه توی خونه زیاد و وحشتناکه که هر روز اندازه یک کارگر توی خونه دارم کار میکنم.
غر هم میزنم، بداخلاقی هم میکنم سرشون. ولی با روزهاولیمون در نهایت ملایمت و مدارا، هر چی بخواد درست میکنم براش.
و از همه سختتر اینه که امسال خیلی استرس دارم که یه وقت سحر خواب نمونیم و یه وقت غذاها به قدر کافی مقوی نباشه، دخترمون ضعیف بشه.
خلاصه خیلی سخته :(
دلم یه مرخصی اساسی از مادری و خانهداری میخواد :(