مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه
چقدر این ضرب المثلی که توی عنوان نوشتم قرآنی و عرفانی هست...
چقدر میزان و معیار توش نهفته شده...
چقدر حِکمی هست...
موضوع بحث در این ضرب المثل نسبت بین ایمان و تجربه هست...
یعنی کسی که تجربه ها براش چراغ راه نمیشن و موجب هدایت و بصیرتش نمیشن، اهل ایمان نیست...
امیرالمومنین که با صراحت بیشتری مطرح کردن که هر کسی "تجربه" رو زیر پا بذاره "شقی" هست...
پس اون مومن نبودن، میتونه به معنای شقاوت هم باشه...
براتون سوال نیست که چرا "تجربه" اینقدر سنگ محک مهمی هست؟!!
و درس نگرفتن از تجربه نشانه شقاوت و خارج بودن از دایره ایمان هست؟!!
تجربه چه خمیر مایه ای داره که زیرپا گذاشتن اون نشانه ی شقاوت هست؟
راستی اصلا شقاوت یعنی چی؟
یکی از معنای شقی بودن سخت و خشک و جمود غیر قابل انعطاف بودن هست...
انسان شقی سخت فهمی داره... خشک فهمی داره... لطافت نداره...
یک انسان شقی مثال بزنم:
عمروعاص
این ملعون اونقدر زیرکی داشت که توی پر استرس ترین شرایط جنگی که لحظه ی فرارسیدن مرگش بود و امیرالمومنین اسدالله با ذوالفقار و اون همه هیمنه به سمتش حمله ور شد تا به درک واصلش کنه، بلافاصله راه نجات از مرگ رو میفهمه و خودش رو عریان میکنه در ملاعام...
اما همین انسان زیرک، سخت فهمه... خشک مغزه... لطافت در درک نداره...
پس شقاوت به قوه ی واهمه (دستگاه تفکر در جزئیات) ارتباط مستقیم نداره...
شقاوت به قوه ی عاقله... به قلب... به روح برمیگرده...
پس کسی که از تجربه درس نگیره، قلبش قسی شده...
و امان از برعکس همین جمله ی بالا:
کسی که قلبش سخت شده باشه، تجربه هم به دادش نمیرسه
یه سوال بپرسم؟! :
بچه ها اگر قلب کسی رو با استناد به تجارب نتونید با موضوع حقی همراه کنید دیگه چه راهی برای هدایتش باقی میمونه؟!!!
تجربه ی خودش رو بهش یادآور میشی... دوباره همون مسیر اشتباه رو میره...
در مورد این انسان چی میگید؟!!
قرآن نظرش اینه : فی قلوبهم مرض
اگر کسی با تجربه، هدایت نشه... مستحق لعن میشه...
نه اینکه از در رحمت حق دور بندازنش... خودش از رحمت حق فاصله میگیره...
شخصی رو فرض کنید که دچار بی اعتمادی مفرط شده باشه... به انسانها...
بعد شما مثلا به خاطر پدر شریفی که داشته، دلتون به حالش بسوزه... هی میخواید برید به سمتش که این جور در حق خودش ظلم نکنه... اما اون شخص با جدیت شما رو پس میزنه... حتی از شما متنفر میشه...
این مرض در قلبش رسوخ کرده...
حالا چرا تجربه ملاک مهمی برای محک زدن ایمان و شقاوت انسانهاست؟
چون تجربه عمیق ترین، و ملموس ترین ، و شفاف ترین سیستم و سازوکار حق متعال برای اتمام حجت هست...
توی وبلاگ خانم صحبت جانانه یک تمثیلی رو خوندم که فوق العاده بود... واقعا ناب بود
فرموده بودن یه نوزاد نهایتا تا دو سال باید شیر بخوره... اگر از شیر نگیرنش، اون شیر بعد دو سال دیگه حتی براش مفید هم نیست... و مادر هم بعد از اون دو سال دیگه تکلیفی نداره بابت شیر دادنش...
دوستان من، فهمیدن ما، موضوع کمی نیست... موضوع کوچکی نیست...
هر فهم درستی که در انسان شکل بگیره، و اون فهم درست پله و مبنا قرار نگیره برای فهم های عمیق تر، در واقع پس زدن حق متعال هست...
چطور باید فهم های صادق مون رو پله قرار بدیم؟
با التزام به اون فهم... با عزیز دانستن اون فهم...
میدونید اگر فهم های ما عزیز دانسته نشه چه اتفاقی براش می افته؟
همون فهم ها موجب سردرگمی و وسواس ما میشن.
اصلا مگه وسواس چی هست؟
جنگ فهم های جزئی ما با همدیگه
غیر از اینه؟!!
مگه تردید چی هست؟!!
جنگ فهم های جزئی ما با همدیگه...
ببینید چقدر شبیه اون شیر خوردن کودک شد... بعد از دو سال از شیر گرفته نشد، حالا همون شیر تبدیل شده به دشمنش...
فهم های درست ما، اگر بهش عمل نشه تبدیل میشن به دشمن های ما... همون فهم ها موجب عذاب ما میشن... موجب سقوط ما میشن...
خانم الف نمیدونم یادتون هست یا نه... اما در مورد بستری که خدا ایجاد میکنه حرفی زدیم...
اون بستر، همین تجاربی هست که خدا ما رو در معرضش قرار میده...
نمیدونم فقط من اینطورم یا همه همین حس رو دارن...
حس میکنم در یک دوره مهمی از زمان و مکان قرار داریم...
و بیش از هر زمانی به طهارت نیاز داریم...
طهارت برای دریافت فهم های صادق... برای الهامات هدایت گر...
دعا کنیم برای همدیگه...
چقدر این مطلب که فرمودید، مهمه.
فقط سوالی دارم و اونم اینه که، چقدر درسته که بگیم، اگر درسی که باید از صحنه ای بگیریم رو نگیریم، اینقدر تکرار میشه که بالاخره متوجه و متذکر اون صحنه بشیم؟
و اینفرمایش شما ناظر به وقتی هست که ما متوجه باشیم ولی از روی غفلت یا هرچیز دیگه ای انکار کنیم و نادیده بگیریم؟