در دو قدمی اما غافل...
بازنشسته شده بود و برای تسویه حسابش اومده بود پیش من...
توی این مدت ۱۲ الی ۱۳ سالی که اینجا بودم، ایشون نگهبان مون بودن...
مردی بسیار خوش قلب و مهربان...
ساختمانی که ایشون نگهبان بودن، کمتر از اونجا رد میشدم، ولی هر بار گذرم به ایشون می افتاد، خیلی با من گرم میگرفت و با اسم کوچیکه هم گاهی صدام میکرد...
دیروز که داشتن بابت حسابش باهاش حرف میزدم یکی اومد و به شوخی بهش گفت: فکر کنم خیلی ن. .ا رو دوست داری هااا ( چون تو حساب و کتاب خیلی خشکم غالبا تو این زمینه روی قولم حساب میکنن اما به خاطر عدم انعطافم از من خوششون نمیاد، اون اون دوست در واقع داشت تیکه مینداخت)
اون نگهبان گفت:
ایشون بچه ی خطه ای هستن که آیت الله جوادی آملی و علامه حسن زاده آملی اهل اونجان، و من چون اونها رو خیلی دوست دارم، همیشه ن. .ا رو به خاطر اونها دوست داشتم...
من با تعجب نگاش کردم و گفتم:
کتابی هم ازشون میخونی؟!!
گفت: بله آقا ن. .ا (اسم کوچیکم رو گفت)
گفتم از کی تا حالا میخونی؟
گفت: الهی نامه و دفتر دل رو از خیلی سال پیش باهاش مانوس بودم... اما یک سالی هست که معرفت نفسشون رو میخونم... غوغاست!!!!
گفتم: پیش کسی میخونی یا خودت!!!
گفت: با شرح استاد فلانی... هم مکتوبات و هم سخنرانی ها رو...
با خودم گفتم این همه سال احدی رو پیدا نکردی دو کلام در مورد چیزهایی که میخونی و لذتهایی که میبردی و چیزایی که میفهمیدی با کسی صحبت کنی...
در حالی که آدم به این باصفایی در دو قدمی ات آن بود...
ولی خب!!!
دنیا برام جور دیگه ای تفسیر شد و دیگه توقع هم صحبتی ندارم...
دلم تنگ که میشه... چیزایی رو طلب میکنم و وجه ام رو به سویی میگیرم که وادی اش رو خیلی دوست دارم...
سلام برادر
خب خدا خیرتون بده کامل معرفی کنید دیگه
معرفت نفس با شرح کی؟
ساده و روون باشه لطفا ...برای کودک نوپای درونم میخوام