دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۲ ق.ظ
پدرم
پدر من شخصیتی بسیییار جلالی داشت... حتی اسمش هم خیلی جلالی بود، اسحاق علی...
هم اسحاق جلالی هست
هم علی...
اما...
پدرم هر وقت از تلویزیون تصویر گنبد یا ضریح امام حسین رو میدید، بغض میکرد.. بغضش می شکست... و زود خودش رو جمع و جور میکرد...
این شبها که حیرانم در هیئت های عزاداری، فلسفه ی این عزاداری ها ذهنم رو مشغول کرده و داغ این اتفاق عظیم میره که نابودی کنه... خیلی به یاد بابام می افتم...
پدر و مادرم، خیلی نقش داشتن که امروز، داغ این حادثه برام سنگین باشه...
۰۴/۰۴/۱۰