از خودم ناراضی هستم
یکی از اتهامات دوستان من به من اینه:
تو در زمان تصمیم گیری delay داری
راست میگن... غالبا زمانی که از من میخوان که تصمیمی بگیرم، همون لحظه چیزی نمیگم...
توی خونه هم این اخلاقم روی مخ همسرم هست...
همسرم گاهی میگه تو مسائل برات مهم نیستن.... برای همین هی موکول میکنی به آینده...
من شاید حدود 12 سال هست که اینطورم...
میخوام اعتراف کنم اخیرا یک بار در شلوغی عجیب و عدم تمرکز و زیر آفتاب داغ، دوستی زنگ زد و از من خواست بابت یک موضوعی تصمیم بگیرم و تایید یک کاری رو بهش بدم...
و چون منو میشناخت که اهل سریع پاسخ دادن نیستم، به من گفت نگران نباش... در مورد این موضوع تمام تبعاتش با خودم هست... از تو فقط اسمی وسط باشه کافیه...
نمیدونم چرا گفتم باشه... برو جلو...
حدود 1 ساعت بعدش که سرم خلوت شد و بهش فکر کردم پشیمون شدم...
اما قول داده بودم...
ولی خطراتش رو به دوستم تذکر دادم...
ایشون دوباره خیلی محکم گفت نگران نباش... همه اش پای من...
ولی بازم دلم نپذیرفت ، ما در حدود 40 روز فرصت داشتیم... توی اون چهل روز شاید حدود 5 بار دیگه تذکر دادم که مراقبت کن...
هر بار محکم تر از قبل گفت، نگران نباش...
و روز موعود... تمام مسئولیت هاش کمانه کرد روی دوش من...
چیزی که در ظرفیت من نبود...
الان از این دوست سبک سر اصلا ناراحت نییستم...
چون با تمام هوش بالاش، هیچ وقت مدیریتش رو قبول نداشتم...
اما از خودم ناراحتم که چرا ثباتی که 12 سال روی تصمیم گیری هام داشتم رو به هم زدم...
از خودم ناراحتم...
البته اینم یه نقطه ضعف هست که توی شرایط پر ازدحام و شلوغ و پر تنش، ضریب خطام میره بالا...
مطلقا باید در اون لحظات هیچ تصمیمی نگیرم...
ایشون بسییییار باهوش هستن...
بچه ی فوق العاده سالمی هستن...
خیلی از من بروزتر هستن توی همه چیز...
اما نقدم به ایشون همیشه این بوده که در تصمیم گیری هات عجول هستی...
و این بار با وجود اینکه میدونستم ایشون عجول هستن... نمیدونم چرا در اون لحظه همچین تصمیمی گرفتم...
خدایا، بعد از 12 سال که یک اشتباه فاحش کردم، چرا اینقدر از رفتار خودم انرژی منفی گرفتم!!!
دو سه روزه آدمیزاد نیستم اصلا!!!
نمیفهمم خودم رو