امتحان ده ساله ی من
از امتحانات ده سال اخیر زندگی من، بچه داری در زمان کسب علم و کسب فیض بوده...
من دقت و حساسیت زیادی روی نکات علمی و معرفتی، چه در حوزه ی شخصی چه در حوزه اجتماعی دارم، جوری که اگر یک جمله ی قابل تامل رو در حال گذر از کسی بشنوم دیگه از ذهنم پاک نمیشه...اون نفر، اون مسیر گذر، اون مکان احتمالا از یادم میره، اما اون جمله یادم نمیره...
و این کسب شناخت اونقدر برام مهم هست که حتی توی خواستگاریم به همسرم گفتم، گفتم من اگر از این مسیر خارج بشم، دیگه تعادل نخواهم داشت و شوهر نمیشم برات :))
بنا به شرایطی که داشتیم و من نمی تونم بازش کنم، توی ده سال اخیر هر وقت خدمت کسی رسیدیم که وزن علمی داشت، و میشد ازش استفاده کرد و من حاضر بودم حتی هزینه بدم که بتونم ده دقیقه اونجا باشم و فقط گوش بدم...
واقعا یکی از التماس های درونم بوده... اما بنا به شرایطی که گفتم توی این شرایط من همیشه در حال بچه داری بودم... بچه ها به من سپرده میشدن و...
یعنی برای اینکه حرمت جلسه حفظ بشه، من بچه ها رو میگرفتم و میرفتم بیرون...
من حتی خیلی فرصت نکردم رفیق بازی کنم... استاد و علم به کنار... دوستانی که دغدغه ی اینچنینی داشتن... وقتی بهشون میرسیدم نمی تونستم ده دقیقه بدون دغدغه با هم گپ بزنیم...
یادمه یه بار توی کاظمین، یکی از این دوستانم رو که خیلی مایل بودم باهاش ارتباط بگیرم، هنوز پنج دقیقه نشده بود که داشتیم با هم حرف میزدیم که ناگهان یکی با استرس اومد پیش من، ببین بچه ات کجاست؟!!! اینجا شلوغه... نذار اینقدر دور بشه... خدای ناکرده...
منم ول کردم رفتم دنبالش...
همیشه اگر فرصتی برام پیش می اومد، در حد دو سه دقیقه بوده...
توی دو سه دقیقه دل میبردم :)))
یا دلم رو میبردن :)))
بعد میرفتم تو افق محو میشدم...
گاهی اونقدر فرصت پیش می اومد و من هیچ نصیبی نمیبردم، که میخواستم به خدا شکایت کنم...
دوست داشتم به خدا بگم: این رسمشه؟!!!
اینجور منو تشنه بذاری و بعد اینطوری منو مشغول امور دیگه بکنی؟!!!
آدمیزاده دیگه... گاهی واقعا کم می آوردم...
حتی یه بار یادمه حدود سه ساعت بچه داری میکردم... و به شدت خسته شده بودم...
آخرش حتی دیگه حوصله ی خداحافظی با استاد رو هم نداشتم... خیلی عصبانی بودم... فقط اومده بودم یه خداحافظ دست پا شکسته بگم و برم بخوابم... یادمه اون لحظه استاد صدام کرد و خیلی از من تقدیر کرد بابت تحملی که به خرج دادم...
و کلا ده ساله وضعم توی شرایطی که میشه استفاده کرد، همینه... بچه ها با من...
حتی قبل از بچه های خودم... بچه ی خواهرم با من بود...
لذا من عادت کردم که بفرستنم دنبال پادوگری...
الآنم که میخوام برم اربعین... دوباره دارم تمام توانم رو به کار میگیرم که برای بچه ها خاطره ی خوبی بشه...
من دارم دختری که هر وقت میام خونه با شوق میاد دم در و میگه: بابای قشنگم اومد... بابای خوشگلم... بابایی جونم!!!... رو میبرم توی آفتاب کربلا و نجف و مهران...
من دارم پسری رو میبرم توی مسیر کرب و بلا که ارتباط چشمی عمیق و پر محبتی با من داره...
و دارم پسری رو میبرم که شبها التماسم میکنه قصه های ائمه و پیامبران رو براش تعریف کنم... و جوری شده که الآنم همسرم هم یکی از مخاطبین قصه هام هست و میگه تو اینهمه حزئیات رو کی خوندی و بلد شدی :)))...
و همسری رو میبرم که خیلی چیزام رو مدیونش هستم...
من دوباره دارم پادوگری میکنم...
امام حسین جان...
میدونید مهم ترین خواسته ی من از شما، نسل و ذریه پاک هست...
چرا؟!!
چون خودم نتونستم کمکی به شما بکنم...
خودم خیلی بی مصرف بودم....
حداقل بچه هام باری رو بردارن... مسیری رو همواره کنند...
من عازم سفر خواهم بود، به نیت پادوگری برای شیعیانت...
شاید همین پادوگری ها موجب شده که استاد بگن: دلم برای ن. .ا تنگ شده...
خدایا من این امتحانم رو پذیرفتم و مدتهاست دیگه گله نکردم...
فقط بذارید توی این زمین بازی بمونم...
1. خیلی خوب و عمیق اون تشنگی برای تعلیم علم و معرفت رو درک می کنم.
2. این خدمتها که در حق فرزندانتون می کنید که پادو گری نیست.
لیس للإنسان إلّا ما سعی
به شما باید آفرین گفت.
و به همه پدرهایی که مثل شما دغدغه نسل و ذریه پاک و طیب دارند.
و یک بخش مهم و عظیم از زندگی زوجین، که همین تربیت نسل و ذریه پاک هست، طرفینیه و بنظرم تا یه جایی به عهده مادر هست و یه جاهایی به عهده پدر.
اگه تعادل نباشه مسأله تربیت باز لنگ می مونه مگر اینکه یک وزنه، مجبور بشه بار کم کاری وزنه دیگه رو به دوش بکشه. که خب، بار سنگینی خواهد بود.
این گونه سفرهای معنوی
حضور در برخی مجامع
صرفا از جهت ادراک حضوری یکسری مسائل
بنظرم با پدر معنا پیدا می کنه.
این معیت ها
این تعلیم و تعلم های باطنی و روحانی
خیلی خوبه.
سفر خیلی خوبه.
بچه ها آموخته و پخته میشن.
وسعت دید پیدا می کنند.
و مطمئنم که شما نمیزارید توی این سفر با توجه به شرایط آب و هوایی خاص، بچه هاتون از رنج سفر صدمه ببینند.
و چقدر خوبه که مشارکت مساعی بین زوجین باشه.
مطمئن باشید که اجر تلاش و تحمل هاتون رو دریافت می کنید.
( توی یسری مسائل داغهای دلم رو تازه کردید... )