بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

دوستی های من در غربت

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۳۵ ق.ظ

سالی دو سه بار خونه یه همدیگه رفت و آمد داریم...

آدم دغدغه مندی هست برای انقلاب... اما خب خیلی نمی‌دونستم انعطافش چقدره...

مثلا فکر کنید کسی طرفدار یه جناحی هست... یا از جناحی بدش میاد... در مورد اونها صفر و صدی فکر می‌کنه...

لذا توی این صحبت ها و نشست ها، خودسانسوری دارم... خودمم چیزی مطرح نمیکنم تا طرف رو محک بزنم... صبر میکنم تا به صورت طبیعی حرفی پیش بیاد...

لذا چند سالی که با هم ارتباط خانوادگی داریم پیش نیومد تا منم خودسانسوری ام رو حذف کنم...

همسران مون بیشتر عامل رفت و آمد بودن...

توی آخرین مهمونی که اومده بود خونه ما...

از دوران خدمت سربازیش می‌گفت و می‌گفت که یک هم خدمتی داشت که صفر تا صد دین و اعتقادات رو زیر سوال میبرد و به سخره می‌گرفت و ... خیلی هم ادعای نگاه علمی داشت و ...

و بعد گفت یه مدتی اومد سمت من و شرط بست که یا من تو رو بی نماز میکنم یا تو باید منو نماز خون بکنی...

و در نهایت اون طرف نمازخون شد و می‌گفت هم خدمتی هام میگفتن، تو تونستی مسیرش رو عوض کنی و ...

و می‌گفت شده بودم قهرمانشون...

بدون اینکه حواسم باشه بابت خودسانسوری... بهش گفتم:

دو تا عامل تونسته این اتفاق رو برای اون بنده خدا رقم بزنه...

یکی سعه ی صدر خودت...

دیگری محیط پادگانی...

چون محیط پادگانی حالت قرنطینه داره... گوشی دستتون نیست... تمرکز و توحد بیشتری دارید اونجا...

عوامل فریبنده ی دنیا کمتره...

این بستری ایجاد کرد تا تو هم با صبوریت و سعه صدر ت بتونی به ایشون کمک کنی...

البته این دوست می‌گفت تاثیر من نبوده... بعدا تو صحبت ها فهمیدم ایشون یه قیدهای الهی رو تو زندگیش رها نکرده بود... و همه پل های برگشت خراب نشده بود...

اما حرف من در مورد محیط پادگانی رو خیلی پسندید...

وقتی فهمیدم قراره با خانم بچه هاش بره شمال مسافرت... از پیش خودم ( بدون هماهنگی با همسر)تعارف زدم که خونه ما هست...

گاز، یخچال... دو خوابه... همه چیز داره... برو همونجا... هزینه هتل نده...

خوشحال شد و گفت خبرت میدم...



 

همسرم تا حالا نذاشته به احدی قول خونه رو بدم...میگه دوست ندارم اونجا مسافرخونه بشه... چون می‌دونه اکثر همکارای منم اهل رعایت نیستن... 

اینم که خودم گفتم... بازم همسرم گفت کاش نمیگفتی... ولی وقتی متوجه نیتم شد قبول کرد...

اومده بود کلید بگیره از من که بره...

گفت از من اجاره اش رو بگیر... گفتم نه... 

علتش رو هم بهش گفتم:

گفتم زمانی که ما خونه خواب بودیم شما تو جنگ ۱۲ روزه جونتون رو کف دست گرفتین...

هم اف ۳۵ دیدید

هم بی ۲ دیدید...

هم در معرض شهادت قرار گرفتید...

ولی کم نیاوردی و ایستادی...

منم دوست دارم خدمتی بهت بکنم که در اجرت شریک بشم... اگر دوست نداری منو شریک کنی، پول اجاره اش رو بهم بده...

دیگه چیزی نگفت :))))

 

ولی یه بحثی همونجا بینمون رد و بدل شد در مورد سود بانکی و اسلام و سود مشارکت و سرمایه گذاری و ...

من یه نکته ای رو برای تشخیص طیب بودنش گفتم....

دیدم خیلی دوست داشت و شروع کرد سوال کردن از من...

نه که بگم من بلد بودم و اون نبود...

نه... باهام ندارتر شد...

محبت بینمون بیشتر شد...

رفیق تر شدیم...

 

نوشتم که بگم این محبتی که بین ما پیش اومد... نتیجه یک شش هفت سال فضولی نکردن من بوده...

هیچ وقت نخواستم با ترفند و زرنگی و بازی کلام، بفهمم فازش چیه...

تمام این سالها، یه انرژی مثبتی می‌گرفتم ازشون... همون رشته ی اتصالمون بوده...

تا اینکه اینجا ها بیشتر خودش رو نشون داد...

 

الحمدلله

 

  • ن. .ا

نظرات (۲)

  • نـــرگــــس ⠀
  • حتما قصه اینکه چطور می‌خواستند همدیگه رو بی‌نماز یا نمازخون کنند رو هم گفتند این آقا!

    هر چی بوده، باید خیلی جالب باشه.

     

    کاش بعضی از خاطره‌ها ثبت بشه.

    من اخیرا خیلی حسرت می‌خورم که همسرم خاطراتش رو هیچ‌وقت ثبت نکرده. خیلی افسوس می‌خورم.

    پاسخ:
    بله...
    چیزی نبوده که توی یه گفتگو حل بشه...
    اون دلایل خودش رو می آورده و دوست من دلایل خودش رو...
    دوست من می‌گفت من حرفم منطقی هست اون هم مغلطه میکرد و می‌گفت من منطقی گفتم...
    در نهایتا در طول چند ماه و اخلاق مداری و صبوری دوست من بابت تندروی های اون... بلاخره اون طرف شروع کرد به پذیرش بعضی چیزا...
    حتی پذیرش هم دفعی نبوده...

    راستش من خیلی اهمیت ثبت خاطرات رو درک نمیکنم...
    به نظر من خاطرات هر کسی فرم مخصوص اون شخصه... اینکه چه محتوایی با اون فرم، بروز کرده، مجموعا میشه یک دستاورد...
    و این دستاورد خیلی قابل انتقال نیست...
    شما غرم رو راحت تر میتونید به اشتراک بذارید... یعنی پوسته یک خاطره رو...
    اما اینکه اون خاطرات با شما چه کردن و از شما چه ساختن... خیلی قابل انتقال نیست...
    لذا ثبت خاطرات شاید بیشتر برای خود شخص کاربرد داشته باشه...
    البته که می‌تونه برای دیگران هم کاربرد داشته باشه... و این در صورتی هست که با هنر آمیخته بشه...

    اون شش هفت سال صبر خیلی مهمه. تو شکل‌گیری احساس امنیت. آدم‌ها با هر عقیده‌ای از اظهارنظرهای عجولانه فراری‌ان. 

    پاسخ:
    موافقم
    و ان شاالله صبرهای ما، صبرهایی آگاهانه باشه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
    بالا ببردمان
    یا پائین بکشاندمان...
    یادم نرود عالم محضر خداست...
    .
    .
    .
    اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

    طبقه بندی موضوعی