در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۴۸ ب.ظ

چرا ازدواج کردم؟

شاید یه روزی بچه ام ازم بپرسه چی شد ازدواج کردی...

یا چی شد با مامان ازدواج کردی؟

فکر کنم اولش با شوخی جواب بدم و اون هم این باشه:

من زیادی فکر میکردم... اونقدر که یادم میرفت زندگی کنم

ازدواج کردم که یه مقدارم زندگی کنم

:)))

از اون شوخی های واقعا جدی

اگر عقل داشته باشه میفهمه شوخی نبود...

 

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۶
ن. .ا

نظرات  (۵)

چند روز پیش یکی بهم گفت ازدواج نکردی ؟ گفتم نه ؛

با عبارتی کنایه آمیز و آمیخته به طنز سوالی با این مضمون پرسید که چرا سنت پیامبرو زمین گذاشتی ؟ چیزی که به ذهنم رسید این بود که من هم به شوخی جوابشو بدم : ازدواج در جامعه امروزی ما نه تنها سنت پیامبر نیست که حتی سنت جاهل های قبل از پیامبر هم نیست . اما خب بعد که فکر کردم دیدم با اینکه به شوخی گفتم اما چندان بی‌راه هم نگفتم . 

ازدواجی که در جامعه امروزی ما جریان داره چیزی جز یک جاهلیت احمقانه نیست . 

در ازدواج های امروز همه چیز موضوعیت داره جز زندگی ...

البته خدا رو شکر زندگی شما از این مرض همه گیر در امان مونده . ایشالا که تا آخرش در امان باشیدد❤

پاسخ:
راستش من سال ۹۰ عقد کردم
سال۸۸ اگر کسی ازم میپرسیدم قصد ازدواج داری یا نه، با قاطعیت میگفتم بالای ۳۵ سالکی ازدواج میکنم
الان توی ۳۷ سالم و سه تا بچه دارم
گارد سال ۸۸ من بابت این بود که توی دانشکده هنر درس خونده بودم و خیلی از نادیدنی های اون زمان رو من به عینه هر روز در دانشگاه میدیدم
اصلا برای خودش یه سینمای ترکیه بود...
اما از سال ۸۸ نگاهم عوض شد...
من با شناختی که از خودم داشتم میدونستم من عاشق دختری نمیشم تا بعدش برم باهاش ازدواج کنم
برای همین راحت ازدواج کردم...
البته بعد از دو سه خواستگاری :)))
ناگفته نماند اون موقع که خواستکاری کردن از مردها رسم نبود من فقط دو مورد خواستگاری رسمی داشتم:)))
یعنی منو از پدرم خواستگاری کرده بودن
خخخخ
خانمم نمیدونه هنوز :)))
۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۲۳ شنگول العلما

سلام

من ازدواج کردم چون خدا گفته بود.

عبد کاری نداره سخته یا آسونه  هر چی مولا بگه همون رو انجام‌ می ده به همون شکلی که او دوست داره.

البته عبد که نیستم خودمو می زنم به عبدی بلکم عبد بشم ^_^

پاسخ:
سلام
هر چند به نظرم خیلی فاصله دارم با اون توحید اما نظرم اینه که فرمایش شما و عرایض یا شوخی من در نهایت یک مفهوم داشت
فقط زاویه ی روایتگری ها متفاوت بود
:)))

سلام.

شوخی شما جدی جدی قشنگ بود :)

ایضاً نظر چناب شنگول العلما- بسیار شفاف و خداپسندانه-

پاسخ:
سلام
خدا حفظتون کنه
وجود این همه خوبان در اینجا خودش نعمتیست که باید شکرش رو بجا آورد

من از شنگول العلما همیشه درس می‌گیرم؛ امشب هم افتخار به اطاعت از حکمِ خدا... 

اون هم تو فضایی که افتخار در طغیانه!!!

خدا جفت‌تون رو برای ما حفظ کنه. 

پاسخ:
من یکی از محرومیت هام از وبلاگ شنگول العلما اینه که اغلب فایل صوتی میذارن...
و من شرایط گوش دادن فایل صوتی رو اکثر مواقع ندارم...
نکن با ما این کار رو برادر
:)))

۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۰ شنگول العلما

این ها همه هندونه های خوبانه.

مومن همه را به کیش خود پندارد.

خوبان اینجا میداندار وادی عمل هستند. عمل کجا و حرف های من کجا. 

وبلاگ متن ها وبلاگ اصلی ام هست و صوتها فرعی. که الان با وبلاگ اصلی نظر گذاشتم. اونم البته همه از طولانی بودن متنش شکایت می کنن^_^

 

پاسخ:
ممنون که گفتید
نمیدونستم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی