در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۵۶ ق.ظ

خدایا تو شاهدی...

خدایا تو شاهدی من این اتاق و میز و تشکیلات رو نمی خواستم و نمی خوام...

این چند وقت هم هی بهانه آوردم، اما ظاهرا مجبورم این هفته برم اینجا...

خدایا تو شاهدی من نیاز دارم این بار رو براشون بلند کنم

من به دعای اونها و لبخند شما نیازمندم...

خدایا منو با این اتاق و میز و بساطها مشغول نکن...

نوکرتم...

کمکم کن بتونم با موفقیت این ماموریت رو به اتمام برسونم...

من به نگاه شما و دعای اینها نیازمندم...

همین...

تمام این خطر کردنها فقط برای همین بود...

همین...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۲۷
ن. .ا

نظرات  (۷)

اتاق خیلی لاکچری تر از این حرفاست، روم نشد بقیه تصاویر رو بذارم...

هر روز که بیام اینجا زخمی به دلم خواهد زد...

من برای دویدن و عرق ریختن این جایگاه رو قبول کردم... این ادا و اطوارها با روح کارم تناقض داره...

امان از مشتری های لاکچری صادراتی...

پاسخ:
خانمم پرسید چرا زیر بار این مسئولیت سنگین رفتی؟!!!
گفتم: اینها تقریبا به بن بست خورده بودن، مستاصل بودن، واقعا نیاز داشتن کسی بیاد کمکشون...
از طرغی کلی خانواده داشتن اینجا نون میخوردن
از طرفی رهبری سال رو سال تولید معرغی کردن...
من به این همه خیرات طمع کردم...
دیدم نگاه خدا اینجاست...
دلم خواست

سلام

با خوندن مطلب شما یاد یه داستانی افتادم, میگن یه درویشی که از دار دنبا یه عصا داشت به یه ثروتمندی خرده میگیره که چیه این همه مال و منال برای خودت جمع کردی, خودت رو از قید اینها باید رها کنی, اون ثروتمند به خودش میاد و میگه باشه و با اون درویش راهی میشن برای سیر و سلوک ...

تو راه درویش میگه ای دل غافل, عصام جا مونده, میگه باید برگردیم من عصام رو بردارم ...

ثروتمنده میگه من تمام داراییم رو رها کردم و با تو اومد, تو از یه عصای چوبی دوزاری دل نتونستی بکنی!!

 

نمیدونم چرا این داستان تو ذهنم اومد و از اون بیشتر نمیدونم چرا این همه خدا رو شاهد گرفتین!!

 

هر کاری ابزار و موقعیت و امکانات خودش رو میطلبه, مگه راننده جرثقیل که میلیاردها قیمت داره بباید به راننده پراید فخر بفروشه... هر دوشون راننده ن, هر دوشون یه کاری و باید انجام بدن ... یا مثلا راننده هواپیما ... چه فرقی دارن مگه!!

 

چند روز اول تو چشم میاد, بعدش عادی میشه

 

ان شالله تو کار و زندگی موفق باشین و سلامتی و صحت قرینتون باشه

 

+ البته نمیدونم اینکه درز دیوار رو هم به خدا ربط بدیم خوبه یا بد ولی یه حسی دارم به اینجور نگاه؛ مخصوصا که با تحلیل های شخصی مواجهیم و ممکنه توش خطا داشته باشه, به نطرم ازش عادی بگذریم خیلی بهتر باشه که این همه سعی کنیم به خدا ربطش بدیم!

پاسخ:
سلام
فرمایشتون درسته ، اما از زاویه نکاه خودتون...
پیشنهاد میکنم سعی کنید زاویه نگاه دیگران رو درک کنید... ولو زاویه نگاهشون درست نباشه...
چرا؟!!
چون درک کردن موجب شکل گیری ارتباط میشه...
و انسانها تا با خود خدا هم ارتباط برقرار نکنن حرف خود خدا رو هم گوش نمیدن...

ارتباط مهمه اخوی...

سلام

حقا که اینجا چقدر وسوسه کننده است برای خیلی‌ها...

 

شما که بر این وسوسه غلبه کردید. فقط مراقب باشید طبع‌تون در گذر زمان عوض نشه. این قسم‌ راحتی‌ها خیلی به انسان می‌چسبه و بعدا کاملا ناخودآگاه شباهت‌های با این فضا رو در زندگی طلب می‌کنه.

پاسخ:
سلام

برای خیلی ها هم وسوسه کننده نیست...
من دلم میخواد بتونم گره ها رو باز کنم... و واقعا سیستم مدیریتی اینجا به فنا بود...
احیا کردنش واقعا همت و نیت میخواد...
من برای این همت و نیت خیز برداشتم... بعد میبینم خدا میگه حالا برو اینجا بشین...
چون خدا میگه منم میگم چشم...
اما به خدا میگم خدایا رهزن برای همت و نیتم زیاده... خودت از من محافظت کن...


دعا کنید 

ادمیزاد زود عادت میکنه به همه چی :)

پاسخ:
و اولین مرحله ی خودسازی خروج از عادت هست
۱۷ مرداد ۰۲ ، ۱۰:۲۵ آقای فِلینت

چه اشکال داره ؟!

با کمال ادب و احترام ، اتفاقا این نوع نگاه شما گاهی و به نوعی خطرناکه برای جامعه .

پاسخ:
خوبی خوشتیپ؟
یعنی میخوای بگی جامعه به نگاه های خطرناک نیاز نداره؟
:))
۱۸ مهر ۰۲ ، ۱۱:۴۳ اقای ‌ میم

مثل اینکه محیط های لاکچری انرژی منفیش زیاده

سلام

یه چیز بگم؟ 

می‌دونم کلی گذشته و شاید شرایط کلی عوض شده باشه 

ولی چرا محیط رو تغییر ندادید؟ 

پاسخ:
سلام
چه تغییری؟!
تغییر میز و صندلی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی