در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۰۷ ب.ظ

وبلاگ های متوهم

بعضی از وبلاگ ها خیلی خیلی خیلی پرت هستن...

نه تنها پرت... بلکه نویسنده اش هم دچار اختلالات جدی هست...

عدم تعادل... چرت و پرت های معرفتی... عرفان بازی هایی که دیگه خز شده...

هر چی بگم کم گفتم...

 

یک انسان آسیب دیده...

اما...

 

از اون نویسنده حرص میخورم چون مشابه اون شخص رو زیاد دیدم...

اما چیزی که بیشتر منو عصبانی میکنه مخاطب هایی هستن که باورش میکنن...

 

یا حسیییین...

اینها چه ظلمی دارن با تاییداتشون به نویسنده میکنن

خب اینقدر تاییدش نکنید با کله دارید میندازیدش توی چاه...

دائم هم استاد استاد میکنه...

استاد ندیده ترین آدمی که به عمرم دیدم ایشون بودن...

نشسته یه کتابهایی رو تورق کرده چهار تا آدم هم که دستش بهشون میرسیده رو دیده فکر کرده استادن...

خوبه اطلاع دارم آدم درست حسابی ای که میتونست بهش بگه درست گام بردار و خودش هم قبولش داشت در دسترسش نیست و نزدیک هم بودن محال بود به راه روشی که ایشون میره وقعی بذاره...

خدای اعتماد به نفسن اینها...

بعد آدم کم صبر و عجول هر جا دیدید حتی اگر کوه رو جلوی چشمتون جابجا کرد بدونید آدم های الهی و وزین محلی بهش نذاشتن...

 

مگه عالم کشک هست که اسرارش رو بدن دست انسانهای بی طاقتی مثل ما...

 

آدم متوهم دیدید تاییدش نکنید با تاییدتون دارید بهش ظلم میکنید...

 

 

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۲/۰۶/۱۶
ن. .ا

نظرات  (۱۰)

معروفه کاشونیا کمی ترسو هستند

خودشون اینطوری ترویج می کنن

میگن کاشونیه میاد تهران یه لاتی به پستش می خوره لختش می کنه...اینم گذشت می کنه

وقتی برمیگرده کاشون میره روی پشت بوم خونه اش طرف دماوند وای میسه یه عالمه فحش به اون لات ه میده

ظاهرا شما که کشتی گیر و نترس هستین هم کمال همنشین درتون اثر کرده

اگر در مورد وبلاگی که ازش صحبت می کنین، مطمئنین.... رودررو تر خیلی خیلی رودررو تر و پر گرد و خاک تر برخورد کنین

حداقل توی وبلاگ بزرگترتون این رو که اینجا نوشتین بزنین

نباید که آدم لات کوچه خلوت باشه که...

اگرم این کار انرژی زیادی لازم داره که یا ندارین یا لزومی در صرفش نمی بینین

کلا ننویسین اینی که نوشتین رو....

 

ادعایی که وبلاگی باشه و تائیدی که توی کامنت باشه و تکذیبی که روی پشت بوم خونه خودت باشه

سه تاش شبیه دعوا کردن و دوستی کردن توی خوابه!

ولی خوشحالم تصادفی این پست رو دیدم!!!!

پاسخ:
بنده انتقادم رو اونجایی که باید میکردم به اون شخص کردم
نتیجه؟
قهر و کناره گیری و به خدا واگذار کردن و آه کشیدن و بستن وبلاگ و حذف مطلب و ...
اونوقت چی میشه؟

من میمونم توی محیطی که احساسی و هیجانی شده...

در هر صورت بنده توی خلوت خودم داد و هوار نکردم...
شاید میدونستم شما میاید اینو میخونید و فقط میخواستن به خودتون بگم

بذارید شما که حی و حاضر هستین، از شما انتقاد کنم

وبلاگ یک محیط عمومی هست
اکثریت سنین هم بین 20 تا 32 نهایتا 35 سال هست
من و جنابعالی چند نفر دیگه قدری مسن تریم

راه تعامل با این سنین
راه تعامل با اجتماع...

راه دیگریست...
امروز عرفان مفاهیم عرفانی اگر بنا باشه در عموم اجتماع پخش بشه باید ادبیات خاص و مطلوب اجتماع رو پیدا کنه...
که شاید اگر بشه براش چارچوبی تعریف کرد دو چارچوب بیشترین کشش رو داره

مباحث روان شناسی
و مباحث اجتماعی و در نهایت سیاسی...

جوان امروز جذب این ادبیات هست...
ابن عربی و بقیه بزرگان هم اگر امروز بودن و رسالت ارتباط اجتماعی داشتن در این وادی سخن میگفتن...

بخوانید، فهم کنید اما به زبان مطلوب روز سخن برانید...
مسیری که شما دارید چاقش میکنید مال این زمانه نیست...



خب داش 

فضای مجازی از این قراره که هرکی هرچی می خواد می گه 

نویسنده ی اون وبلاگ چیزی که به نظرش درست بوده رو گفته 

شما هم اینجا

منم اونجا 

و بیان هم یقه ی کسی رو نگرفته که منتشر کن یا نکن

 

چرا به خود نویسنده در مورد وبلاگش بازخورد ندادید؟

اینطوری اتفاقات بهتری نمی افتاد؟

پاسخ:
سلام
شما از کجا آدرس اینجا رو پیدا کردید؟
۲۰ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۴۷ َشاگرد خیاط

این طور که میگین نیست

جدی میگم

ممکنه تشخیصتون در مورد عجله ...

.....

ابن عربی سلام می رسونه

با ترجمان الاشواق

پاسخ:
علت اصرارتون برای نظر گذاشتن با چند کاربری رو نمیدونم
مخلص ابن عربی هم هستیم

بله ممکنه تشخیص من...


هومممم

نباید پیدا می کردم ؟  :((💔💔💔

پاسخ:
گوشه ی وبلاگ رو خوندید؟
اگر کسی بهتون آدرس داده خیلی اشتباه کرده
حتما بهش بگید
اگر هم اتفاقی پیدا کردید که خب تقصیری ندارید...

ببینید
بله هر کسی نظری داره
هر کسی عالمی داره برای خودش...

اما هر چیزی هم راه و روشی داره...
بگذریم... شما اگر فکر میکنید وبلاگی که من امثالش رو نقد کردم رو پیدا کردید یا میشناسید هر جور درک و تشخیص خودتونه عمل کنید...
اینجا یک محیط خصوصی بود... منم کمی غرغر کردم...
همین...

نمی دونم در مجموع خیلی تو وبلاگ های به روز شده می رم بعد از یه وبلاگ به یه جای دیگه 

از اونجا بازم به یه جای دیگه .. 

دیر جواب دادید وگرنه یادم می موند که چطوری پیدا کردم

 

ببخشید که خوندم 

دیگه نمی خونم ×_× 🌻🌿

 

+ بله آدم حق داره در محیط خصوصیش غر غر کنه. کار خوبی کردید 

ممنونم که جواب دادید

نقدتون خصوصا به ادبیات ماجرا

وارده

از داستان‌هایی که پشت  این پیام  و یادداشت  بوده

بی خبر بودم

یک روز این بی دقتی را جبران می کنم

عفو بفرمایید  و کدورت‌ها رو هم به بزرگواری خودتون حواله می دهم

 

آفرین! یکی بالاخره یه دادی زد که همه‌چی فریبه و توهم! 

سلام و عرض ارادت

بنده اومدم خدمت شما بگم پستتونو خوندم.

همین.

حرفی نمیرنم، چون جایگاهش رو ندارید.

یاعلی

پاسخ:
سلام

چقدر ادبیات این نظرتون، با ادبیات نظر خصوصی تون متفاوت بوده؟!!!
کاش همون ادبیاتی که در خصوصی داشتید (شاکی و عصبانی و ناراحت) اینجا هم با همون ادبیات می نوشتین...

بنا نداشتم نه به این نظر شما و نه به نظر خانم شرقی جواب بدم
اما نظر خصوصی شما موجب شد چند خطی بنویسم براتون:
زمانی که من این مطلب رو نوشتم اینجا نهایتا 6 یا 7 دنبال کننده داشت که دنبال کننده فعالش به 4 نفر نمی رسید
همین خانم شرقی هم من بهشون آدرس اینجا رو ندادم...
من به وبلاگ یه آقا آدرس دادم و بعدا فهمیدم ایشون مدیر اون وبلاگن...
حتی اوایل پیامهای ایشون رو به هوای اینکه یه آقا هستن جواب میدادم تا اینکه نمیدونم چجوری شد فهمیدم...
وقتی فهمیدم دیگه مرامم اجازه نمیداد بگم اینجا رو نخونن... یه مقداری فیلتر های خودم رو در نوشتن بیشتر کردم...

غرض اینکه این وبلاگ در اون زمان عمومیت نداشته و تعداد معدودی میخوندنش... و بیشتر بنا بود وبلاگی مردونه باشه...
در مخالفت با رویه ی شما خب من با خود شما هم کم چالش نداشتم...
یادمه گاهی بحث هایی هم داشتیم...

چه ضرورتی داشته با همین ادبیات اون زمان با شما مخالفت میکردم؟
این یه ادبیات مردونه ی کوچه بازاری بوده...
همین...

بله قطعا در شان شما نیست این ادبیات...
شما خانم محترمه ای هستین... و این ادبیات کوچه بازاری و یا به اصطلاح دقیق تر چاله میدونی، در شان شما نیست
اما خب من مدلم کوچه بازاری تر و چاله میدونی تر هست و گاهی با رفقام با همین ادبیات حرف میزنم...
اینجا هم خصوصی بوده و من به خودم اجازه میدادم راحت تر باشم... اون زمان هم چند تا آقا بیشتر آدرس نداشتن که اونها هم غالبا سر نمیزدن...

در هر صورت بابت ادبیات کلامم عذرخواهی میکنم... حق میدم که نبخشید...
و اگر احتمال میدادم یه روزی یکی بره آرشیوم رو زیر و رو کنه و اینو بخونه حتما عدم نمایش میزدم... منتها وقتی عمومیش کردم مخفیش کردم اما حذف نکرده بودم از صفحه وبلاگ...

اما در مورد اصل مطلبم:
با کمال احترام برای شما
با شما مخالفم و معتقدم روال و رویه ی شما هر چقدر هم که تخصصی باشه... یک جریان زنده نیست...
و دردی رو درمان نمیکنه... حتی درد یک شخص رو...
درد اجتماع که دیگه بحثش جداست...

ان شا الله که من بر خطا باشم

اینکه در خصوصی فرمودید شاگردی اساتید بنامی رو کردید... خب بهتر از من میدونید حتی اگر من مستقیم هم شاگرد علامه حسن زاده بوده باشم بازم چیزی رو اثبات نمی کنه...
استاد دیدن یعنی راه استاد را فهم کردن... طریق استاد رو ذوق کردن و بر اون طریق مستقیم شدن...

نمیدونم شاید چون خودم هیچ وقت شاگرد خوبی نبودم و هیچ وقت ادعای اینو نداشتم که شاگرد با واسطه ی این بزرگوارانم... فکر میکنم همه مثل خودم هستن...
در هر صورت بنظرم نیازی نیست حتما حضوری کسی رو ببینیم تا بتونیم در موردش درست فکر کنیم...
چه حضوری چه مجازی، قضاوت انسان هم میتونه درست باشه و هم میتونه اشتباه باشه...

گاهی بعضی از نشانه هاست که برای آدم مهم میشه...





سلام.

علت اینکه الان به این مطلب سر زدم سه تا چیز بود:

یکی اینکه مدتها بود به کم دفاع کردنم از اون به تعبیرشما  "وبلاگ متوهم "فکر می کردم و سبک و سنگین می کردم و با خودم چالش داشتم‌:  آقای نون الف گیرم که شما از موقعیت اشراف کامل بر قلب و روح و قصد و غرض اون "وبلاگ متوهم" دارید داد سخن می دهید و از مخاطبین می خواهید هشیار باشند

و قصدی جز جلوگیری از انحراف مخاطبان و نسلهای نیازمند سرپرست فکری که ظاهرا دهه هفتادی و هشتادی هستند نداشتید

چرا دلسوزانه و صبورانه پی گیری نکردید ؟ نگذاشتید اون وبلاگ متوهم سخنانش منعقد بشه سیر نوشته ها و بازخورد مخاطبهاش  شکل بگیره؟ چرا نذاشتید بیافتند توی گمراهی،  بعد بیایید .کسی که چنین اشرافی داره قدرتهای بیشتری هم داره ها؟ قصاص قبل از جنایت؟

دوم 

کجای اون همه رواداری و تعامل و مماشاتی که با صغیر و کبیر و مومن و کافر توی سلوک مجازی و غیر مجازیتون دارید چنین ادبیات سخیفی رو توجیه می کنه؟

سوم

صبر کردم و همه این حرفها را توی پرانتز گذاشتم تا دیروز که توفیقی شد و در یکی از جلسات این بانوی بزرگوار حضوری شرکت کردم.

قطعا شما در قضاوتتون دچار اشتباه شدین و مدیونین

هم شما و هم هر کسی که تائید کرد این پست را.

من با محفلی قرآنی و سرشار از عقلانیت و شعور روبرو شدم و ازینکه در گمان خودم جایی برای صحبتهای این پست باز گذاشته بودم شرمنده شدم.

همه اینها را می توانستم ننویسم و رها کنم در گمانهای خودتان بمانید‌.

ولی احساس کردم سزاوار نیست! سکوت جفا در حق آن بانو و سپس در حق همه مخاطبانش و سرانجام در حق خود شماست.

ازینکه الان این پست شما مخاطبی ندارد و توی آرشیو است خوشحالم چون دوست ندارم بحثهای چالشی این چنینی در معرض دید همگانی باشد.

صرفاً جهت تنویر افکار افرادی که معلوم نیست در چه بازه زمانی ممکن است گذارشان به هر دلیلی به این پست بیفتد، بنده عرض می کنم:

کامنتهای مربوط به پست اول اسفند را بخوانند تا بلکه اندکی دور بمانند از هرگونه درگیری ذهنی یا تشویش خاطر و افکار و قضاوت و فلان و بهمان.

 

یاحق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی