گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
روزی که لیسانسم تموم شد و برگشتم شهرم... اکثر کتبی که باید برای ارشد فلسفه ی هنر میخوندم رو خونده بودم...
یه هل کوچولو لازم داشتم تا برم برای مقطع کارشناسی ارشد...
اما مطالعات ارشدم همزمان شده بود با مطالعات فلسفه و عرفان اسلامی....
بدجوری مطالعات معقولات اسلامی سایه انداخته بود روی منابع مطالعاتی غربی...
انگار فلسفه هنر دیگه حرفی برای گفتن نداشت...
این تردید رو اضافه کنید به حرف پدرم که گفت:
پسرم تا هر مقطعی که دوست داری میتونی درس بخونی اما دیگه روی کمک مالی من حساب نکن... من تا اینجا کمکت کردم... بعد از این با خودته...
و من هم هیچ اعتراضی نکردم... بعد از چند روز فکر کردن... رفتم دنبال کاسبی...
یه شرکت تاسیس کردیم که کارمون پخش کتاب بود...
بعدش هم خدمت سربازی و ازدواج...
تا همین امروزم هم در خدمت خانواده...
بابا خدا رحمتت کنه...
اگر بگم من مباحث معقولات اسلامی رو خیلی خوب میفهمیدم میگن خود برتربین هستم؟
ان شا الله که اینطور نباشه...
اما فهمم و بیانم در این مسائل خیلی خوب بود...
من دست به خیلی شاخه ها و صنوف زدم... هیچ جا مثل این فضا، حس نکردم خوب میفهمم و خوب درک میکنم...
من بین تحصیل و ازدواج، ازدواج روانتخاب کردم و نیتم هم واااقعا الهی بود...
حتی به همسرم هم در دوره ی قبل از عقد گفتم من در اولین فرصت ادامه تحصیل میدم... و ایشون هم پذیرفت...
اما کلا قضایا به سمت و سوی دیگری رفت...
خدایا توی تمام این مدت هویدا تر از دست شما دستی ندیدم...
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را...
دیگه دیر شده برای ادامه؟