در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ

وراجی های شغلی

رفتارش خیلی زشت بود...

خیلی...

80 درصد حقوق کارخونه داده شده بود... 20 درصد مونده بودن...

این 20 درصد از آخرین دریافتی که داشتن 45 روز میگذشت... واقعا همه پول لازم بودن...

وقتی یه پول دیگه رسید و قول واریزی به این 20 درصد دادیم... در کمال ناباوری دیدم حقوق ها واریز نشد...

زنگ زدم به مدیر حسابداری...

گفت در اولین فرصت واریز میشه... تعجب کردم... از خودم پرسیدم بازم مشتری واریزیش رو به تاخیر انداخته؟!!

مونده بودم چی جواب بدم که خبرها درز کرد...

توی کارخونه پیچیده بود که پول اومده و صاحب کارخونه گفته موضوع واجب تری داریم... حقوق رو واریز نکنید بدید به فلان جا این پول رو...

 

همه عصبانی...

نمیشد این بچه ها رو جمع کرد...

جلوی من احترامم رو میگرفتن اما پشت سرم شنیدم که گفتن اینم یه دروغگو هست... پول میگیره از اینا که دروغ بگه...

امروز هیچکدوم کار نکردن...

 

کار صاحب کارخونه خیلی زشت بوده...

ماه قبل برای حقوق کارگرای کارگاههامون داشت همین اتفاق می افتاد...

پولی قرار بود واریز بشه... دیدم واریز نمیکنن... زنگ زدم به بچه های مالی...

یکی لو داد که چه خبره...

گفتن پول آماده هست اما صاحب کارخونه میگه نصفش رو بزن به حساب فلانی...

یه طلبکاری که به پسرش فشار می آورده...

 

خلاصه از طریق پسر بزرگتر با خود صاحب کارخونه صحبت کردیم و گفتیم اون طلبکاری که به پسرت فشار میاره رو تا دو روز دیگه پولش رو میدیم...

بذارید الان کارگرا رو راه بندازیم...

در نهایت قبول کرد...

و پول برای کارگرا واریز شد... این عرضه و هنر رو باید بچه های مالی داشته باشن که از صاحب کارخونه نترسن و وقتی دیدن داره خرفت بازی در میاره از طریقی که ناراحت نشه حرفش رو عملی نکنن...

متاسفانه همه دنبال این هستن که صاحب کارخونه بهشون بگه چقدر تو حرف گوش کنی...

 

حالم بهم میخوره...

این بنده خدا (صاحب کارخونه) واقعا به سلامت عقلش شک دارم... و توی خیلی از اوقات دستورات لحظه ای که میداد عملی نکردم چون اشتباه بود...

بعدش جوری که ناراحت نشه بهش میگفتم فلان کار رو نکردم اما به جاش فلان کار رو کردم و موضوع حل شد...

 

 

 

الان واقعا حیثیت خودم هم داره خراب میشه سر این کارهای شتاب زده ی هیجانی...

خدایا...

اعتدالی عطا بفرما

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۱۶
ن. .ا

نظرات  (۳)

۱۶ آبان ۰۲ ، ۱۸:۱۷ اقای ‌ میم

انگار که کارخونه شما یه نسخه کوچیک از وضعیت کشوره

تو کشور هم تا میاد همه چیز درست شه یه بی خردی یا از سوی مردم یا از سوی مسئولین میزنه همه چیز رو خراب میکنه

پاسخ:
دقیقا
خودِ خودِ ایران کوچکه

چرا همیشه این کارگر هست که مظلوم واقع میشه ؟! 

حس می‌کنم تو ذهن مدیرتون کلا اولویت اول انسان‌ها نیستن و فروش و سودش اولویت هست . 

البته من که ایشون رو نمی‌شناسم.. فقط حس می‌کنم طبق تجربه‌های خودم. 

چون خودم قبلا تو شرکت‌های مختلف کار کردم و این نتیجه‌ای بوده که دست آخر در مورد نفر اول اون شرکت‌ها گرفتم . 

پاسخ:
فعلا همچین قضاوتی ندارم در موردشون...
طلبکارها از وجوه مختلف بهشون فشار میارن... بعضی ها مواد اولیه نمیدن بهمون... بعضی ها تهدید به شکایت میکنن و...
اینه که ظاهرا هر کی زورش بیشتر باشه توی دریافت پول اولویت داره...

شاید ایشونم تقصیری نداشته باشن...
از این شرایط میشه عبور کرد اما خب تنش های خودش رو داره...
آدم حسابی بدنام میشه... و منم افتادم نوک پیکان این بد نامی متاسفانه...

کلا پول داستان عجیبی داره ... در ذهن انسان‌ها ، جایگاهی نزدیک به خدا داره ! انگار..

پاسخ:
خیلی موضوع مهمی هست
حتما باید بیشتر بهش فکر کنیم

خدا هم خیلی روی این موضوع بنده هاش رو امتحان میکنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی