در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

چهارشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ

سنت خطرناک تدریج

میدونید هیچ چیزی خطرناک تر از تدریج نیست...

من همیشه از دور شدن تدریجی از معنویات می ترسیدم... از اشتباهات و گناهان یه دفعه ای اونقدری نمی ترسم که از بد شدن های تدریجی و استحاله میترسم...

من چون دینم رو کاملا تحقیقی انتخاب کردم و پیش زمینه مذهبی هم نداشتم آدمی نیستم که به خاطر سابقه ی مذهبی ام پای دین مونده باشم... اتفاقا خودم رو کنترل نکنم آدم خیلی ول و بی قیدی هستم... من دین رو به خاطر وزنش، به خاطر شیک بودنش، به خاطر جذابیت و سطح بالا بودنش پذیرفتم... و دوست ندارم به این سادگی ازش دور بشم.... چون جای دیگه خبری نیست...

بابا ما دورامون رو زدیم... هیچ جا هیچ خبری نیست...

واقعا هیییچ خبری نیست...

برای همین دوست ندارم از حقیقت دین دور بشم...

برای همین یه بار نوشتم بهترین نظر این چند وقت اخیر رو شنگول العلما برام نوشت که قضا شدن نماز ها در روز رو با مناجات بیشتر در شب جبران کنیم...

چرا؟

چون اجازه نمیده اون تدریج اتفاق بیفته...

دور شدن از خدا یه دفعه ای اتفاق نمی افته...

پائین اومدن فهم دفعتا نیست...

 

من خیلی اوقات میشینم فکر میکنم که آیا دارم سیر صعودی طی میکنم یا سیر نزولی...

و انصافا هم تشخیص این موضوع سخته...

چون صعود یا سقوط غالبا تدریجی هست...

 

و اصلا حس خوبی ندارم وقتی این روزها با تمام تشخیصم به میدان میام و میبینم متاسفانه سیر روحی ام نزولی هست...

تدریج خطرناکه...

چون یه دفعه به خودتون میایید و میبینید 4 سال گذشته و نسبت به چهار سال قبلتون در سطح پائین تری هستین...

و بدترش اینه که میبینید طلب های معنوی ای که مثلا 4 سال قبل داشتید الان دیگه ندارید...

این خیلی بده...

وقتی طلب انسان افت کنه خیلی فاجعه هست...

 

آخه انسان هیچ وقت متوقف نمیشه... مثلا وقتی تعالی و رو کردن به معشوق حقیقی رو نداشته باشیم قهرا به سمت عشق های تنزل یافته تر و حتی گناه آلود متمایل میشیم...

و تمام اینها یواش یواش اتفاق می افته...

باید برای مقابله با تنزل های تدریجی چاره ای اندیشید...

 

گاهی به خدا میگم:

خدایا این مرحله از زندگیم خیلی سخته... جوری برام مقرر کردی که معنویات رو در خلوت جستجو نکنم... یعنی اساسا خلوتی نمونده...

وقتی میرسم خونه ، منم و تکالیف ریاضی پسرم...

آخه من قدرت انتقال مفاهیمم خیلی خوبه... جوری که من مسائل ریاضی رو برای پسرم جا میندازم اگر معلمشون بدونه حتما از توانمندی من استفاده میکنه :))

فعلا که خانمم داره سوء استفاده میکنه:)

بعدش هم امیرعباس به خاطر تشنجی که کرده بود توی 1.5 سالگی... الان میبینیم دچار تاخیر در گفتار هست و خواهر دو و نیم ساله اش تقریبا همپای این پسر 4.5 ساله داره حرف میزنه... و این کمی به همسرم استرس میده که پسرمون چرا هنوز نباید مثل هم سالانش حرف بزنه و هنوز جمله هاش ایراد داره و...

اینم شده یکی از کارهای شبانه ی من با امیرعباس که کمکش کنم تا نواقص گفتاریش برطرف بشه...

من اما اصلا نگران امیرعباس نیستم و مطمئنم این مشکل خیلی زود حل میشه اما خب باید کمی کمکش کنم...

راستش امیرعباس جادو میکنه منو... با اونکه دخترم خیلی دلبری بلده و حسابش جداست اما امیرعباس یک جذبه ای داره که بدون هیچ تلاشی برای دلبری منو جذب خودش میکنه... و فکر میکنم این پسر یه کار ویژه با دلم میکنه...

از طرفی همسرم هم به صحبت های من نیاز داره...

دیگه حساب کنید وقتی میرسم خونه عین گوشت قربانی بین اعضای خانواده تقسیم میشم تا موقع خواب...

توی کارخونه هم بدتر از گوشت قربانی...

 

انگار خدا بهم میگه یا همین بودنت با کثرات رو سوق میدی به سمت مبدا عالم... یا آدم بده میشی...

من اتفاقا خیلی خوب میدونم چرا این تقدیر برام رقم خورده... خدا میخواد منو به لحاظ ذهنی تطهیر کنه خیلی از ماها توی وادی ذهن و مفاهیم حرکت در عرض داریم... یعنی مثل انسانی میشیم که وزن گرفته اما قد نکشیده...

بی قواره میشه دیگه؟!!

کسی که زبان و بیان خوبی داره و مفاهیم ذهنی رو خوب درک میکنه و قدرت منطق کلامی خوبی داره اما در میدان عمل و واقعیت ضعیف هست شبیه انسانی هست که وزن گرفته اما قد نکشیده...

این یک رشد کاریکاتوری هست...

بعدا این انسانها از وزن زیادشون و کوتاهی قد عذاب میکشن و دچار افسردگی میشن...

خدا دیده منو به خودم واگذار کنه فقط میخوام رشد ذهنی کنم...

مقدر کردن یا آدم بشم یا سقوط کنم...

 

و من این روزها از خطر سقوط میترسم...

من برداشتم اینه که توی یک سال اخیر تنزل داشتم....

خدایا به من توان بصیرت بده....

میدونم این گذرگاه بهترین گذرگاه هست... یا باید وسط شلوغی ها با تو باشم یا برم پی نخود سیام...

کمکم کنید اهل شما باشم...

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۰۸
ن. .ا

نظرات  (۸)

۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۸:۳۰ صـــالــحـــه ⠀

سلام علیکم.

این حال شما و اون آیات آخر سوره قلم... من میگم فقط یه نماز غفیله بخونید هر شب. دل رو زیر و رو می‌کنه. برای ما هم دعا کنید.

پاسخ:
سلام علیکم
ممنونم بابت پیشنهادتون
کنجکاو شدم بخونمش...

دعاگو هستیم همیشه
۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۸:۴۴ اقای ‌ میم

آدم ها به تدریج خوب یا بد میشن و همین باعث میشه روند بد شدن خودشون رو حس نکنند و روند خوب شدنشون رو تحمل.

به نظرم خیلی هماهنگ با پستت بود.

پاسخ:
سلام
این استدراج مخصوصا در بد شدن یه قهر و جلالیتی در دلش نهفته هست که حد و حساب نداره
۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۹:۰۰ اقای ‌ میم

میدونی جمله ای که گفتم از کیه؟

پاسخ:
نه
از ژان ژاک روسو که نبوده
:)
به یاد آقای همساده
۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۹:۱۰ اقای ‌ میم

آقا مسخره نکن:)

از پناهیان بود

پاسخ:
ا، حاج اقا
ناراحت نمیشن، ظرفیتشون بالاست

سخته...اون وقت فک کنید ما مامانا همون نصف شب رو هم خلوت نداریم...بچه شیر میخواد،اون یکی دستشویی داره،یکی خواب بد میبینه...

هیچ وقت یادم نمیره فرزند اولم که یک سال و چهارماهه بود یه شب تا صبح خوابیدم!!! البته از اون ماجرا 6 سال میگذره و یادم نمیاد دیگه تجربه ش کرده باشم!!!

میدونم اینا عین عبادته اگه نیت درست باشه

ولی دله دیگه گاهی میخواد دو کلمه حرف خصوصی با تمرکز با خدای خودش داشته باشه...

برا همینه که مادری رشد میده...اونم چه رشدی...کاش گاو نه من شیر نباشیم

پاسخ:
بله واقعا سخته
اما اینکه عرض کردم در مورد نظر برادر شنگول العلما، اونم از آیه قرآن بوده و جبران کثرات روز با مناجات شب بوده که به خودشون عرض کردم این آیه خیلی به دلم نشست،
اما متاسفانه توفیق اون رو هم ندارم به خاطر خستگی مفرط روز...
برای همین عرض کردم اگر در دل کثرات نتونم نیتم رو درست کنم سقوط میکنم
چون بقیه راهکارها پاک کردن صورت مسئله هست
مثل این میمونه به مادر بگن شما مثلا پنج تا بچه دارید با توجه به اینکه نتونستید کمک بگیرید از کسی و وقت هم نمیکنید، کلا دو ساعت هیچ توجهی به کارهای بچه ها نداشته باش و به خودت برس...
این شاید مقطعی جواب بده اما راهکار اساسی نیست...
باه تمام شلوغی هایی که توش خیر باشه عامل رشد هست اما رشد همیشه با نیت ها گره خورده
اینو باید درستش کرد

خدا دیده منو به خودم واگذار کنه فقط میخوام رشد ذهنی کنم...

مقدر کردن یا آدم بشم یا سقوط کنم...

 

و قسمت سخت ماجرا همینجاست... به قول حاج یکتا خدا با هیچکی عهد اخوت نبسته . . .

ان شاالله همیشه در مسیر خدا و اهل بیت باشید و باشیم...

پاسخ:
سلام
حواسم نبود پاسخ به نظرتون از قلمم افتاده

ان شاالله

چقدر شما نیستید در بیان!!!

منی که همیشه نوسانی‌ام...

پاسخ:
نوسان اشکالی نداره
عادیه

سلام

پاسخ به نظرم رو دیشب خوندم خواستم بگم شاید چون حرفی برای گفتن ندارم.

از دیشب توی وبلاگ جدیدم دو پست گذاشتم و سه تا مطلب کوتاه!

 

و دیدم مشکل اینجاست که کم سر میزنم و کم میخونم برای همین هم کم مینویسم. این هم احتمالا میره زیرشاخه ی عادت هایی که باید برای خودم بسازم...

 

"در فضای وبلاگ بیشتر بنویسم"

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی