از خوبی های تو_۱
مدتی بود توی ذهنم میپروروندم چجوری از خوبی های همسرم بنویسم که حق مطلب درست ادا بشه
خب من وقتی بعد از ۱۲ سال زندگی با همسرم و بعد سه بار پدر شدن میخوام از خوبی های ایشون بنویسم، بنا ندارم خوبی های متعارف رو مطرح کنم، اصلا خیلی از خوبی های متعارف برای من حسن محسوب نمیشن...
مثلا در فرهنگ عامه ما مدرک دانشگاهی و اداب معاشرت عامه پسند و دهها مسایل اعتباری میشه ملاک خوبی، اما حقیقتا برای من وزنی ندارن...
یکی از ویژگی های همسرم که من دوستش دارم و بهم حس امنیت میده اینه که وقتی از سرکار میام خونه، مسائلی از کارای خونه که به عهده منه و باید انجام بدم، مثل کمک به انجام بعضی از تکالیف پسرم... یا مدیریت بعضی کارای دیگه که باید برای اون کوچیک ترها انجام بدم، یا گاها خریدی اگر داریم یا گاها کمک در کار آشپزخونه یا...
قبل از اینکه بخواد بهم بابت کارام یاد آوری کنه یا حتی بگه بیا بشین یه گپی بزنیم ( این از اون چیزایی هست که بنظرم جزو لذات زندگی هر زنی باشه و البته مردا)
میگه: نمازت رو خوندی؟
اگر بگم نه هنوز
میگه برو اول نمازت رو بخون بعد بیا چای بخوریم
برو اول نماز بخون بعد برو سراغ فلان کار...
یا حتی وقتی سرکارم هستم میگه نمازت رو بخون بعد بیا خونه، میخوایم بریم بیرون...
نمیدونید چقدر این اهتمامش رو دوست دارم!!!... و هیچ وقت هم بهش نگفتم...
اینکه برای نماز خوندن من اینقدر توجه داره...
یعنی عشقه این فرشته...
ادامه دارد
مدرک دانشگاهی برای من خیلی اعتبار داره حقیقتا چون از دانشگاهی که توش درس خوندم راضی نبودم حتی گاهی اوقات خواب میبینم دارم تو یه دانشگاه خوب ادامه تحصیل میدم و حتی جاهایی میرم که شبیه دانشگاهه یه حالت غم بهم دست میده