عاااشقتم
امین پسر خیلی جلالی ای هست... سکوتش زیاده البته اهل شوخی هم هست اما از اوناست که وقتی جدی میشه انگار میخواد بزندت...
جزو نفرات اصلی هیئت مون هست و همیشه داره گوشه ای از کار رو انجام میده و اعتماد بنفس بالایی هم داره... کلا هم میاندار هیئت هست...
توی سالهای اول، امین توی مباحثات هم خیلی حرف نمیزد و بیشتر شنونده بود... اما توی این سالهای اخیر بیشتر کارهای اجرایی هیئت رو دوشش هست و هیئت ما هم درسته بچه هاش اکثرا شناخت فلسفی عرفانی بالایی دارن اما خیلی سیاسی هست... دو آتیشه...
سال قبل امین پیشم نشسته بود و یه لحظه بهم گفت : امام زمان دوست داره چکار کنیم براش؟
من از سوالش جا خوردم... جوابی نداشتم... راستش انتظار سوالش رو هم نداشتم
فقط لبخند زدم بهش...
امسال توی یکی از شبای هیئت که با هم روبرو شدیم، دست روی شونه ام گذاشت و با نگاهی آکنده از محبت و خواهش، بهم گفت:
عااااشقتم...
از همون سال قبل حس کردم امین که یک خشونت و صفر و صدی اذیت کننده ای توی دیدگاهش بود... داره آدم دوست داشتنی تری میشه...
امسال هم فقط همین برخورد رو باهاش داشتم...
نمیدونم این وب و نوشته هاش میمونن یا نه، اما اینجا نوشتم که بگم بعد ها با امین بیشتر رفیق خواهم شد و سر و کارمون با هم خیلی بیشتر میشه...
این خط اینم نشون...
امین جان ان شاالله عاقبتت ختم به شهادت میشه...
خودت به سوالش فکر کردی؟