در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۲۲ ق.ظ

روایت ظلم

فرض کنید  مادری علم غیب دارن و طفلی به دنیا آوردن که میدونن با تمام تلاش هایی که برای این طفل و فرزندشون میکنن در نهایت این فرزند عاقبت بخیر نخواهد شد و انسان شروری خواهد شد...

از طرفی وظیفه ی مادری از ایشون ساقط نمیشه و باید برای این طفل دلسوزی کنن... باید تر و خشکش کنن... باید رسیدگی کنن... باید براش وقت بذارن...

اما ثمر این فرزند چیه؟

راه این فرزند و راه این مادر مثل مغرب و ومشرق از هم جداست...

میتونید رنج این مادر رو تصور کنید؟!!

 

در زندگی دنیا خیلی از ماها دچار این رنج میشیم...

چند وقت پیش گفتم نمیدونم چرا شرکت ما اینقدر بدهکار شده... و راستش دوست هم نداشتم بدونم... چون به نظر خودم ظرفیتش رو نداشتم که بدونم...

من یک دلیل محکم برای تلاش هام داشتم و اون هم این بود که شعار سال تولید هست... و من دارم برای استمرار یک تولید تلاش میکنم... وانگهی نزدیک 2000 نیرو دارن اینجا ارتزاق میکنن... خیلی از این 2000 تا اگر از اینجا برن بیکار نمیششن... اما خیلی های دیگه شون واقعا به سختی میافتن... و من به خاطر اون خیلی های دیگه موندم ...

 

اما بلاخره فهمیدم چرا اینقدر بدهکار شدن... و علت بدهی شون شاید از نظر شما خیلی عادی باشه اما از نظر من اصلا عادی نیست و زخمی رو در دلم تازه کرد که بعد مدتها به روی خود نیاوردن... دیشب به خانمم گفتم امشب خودت به بچه ها و امورات خونه برس... با من کاری نداشته باش... نمیخوام با کسی حرف بزنم... (من سالی یه بار هم اینجوری توی لاک خودم نمیرم)

 

صاحب کارخونه چند سال قبل میخواستن خط تولیدی راه بندازن که نیاز به حداقل چند هزار میلیارد سرمایه داشت... چون بدهی بانکی داشتن نمی تونستن وام بانکی قابل توجهی بگیرن... لذا وامی هم اگر گرفتن ناچیز بوده اما اگر اون سالها اون هزینه رو نمیکردن و اون خط تولید رو راه نمینداختن... دیگه محال بود توی این سالها بشه کاری کرد (به خاطر تورم) ایشون به واسطه اعتباری که توی بازار داشتن خرید کردن و خودشون رو بدهکار کردن...

 

و سال گذشته و امسال طلبکار ها فشار می آوردن برای وصول طلبشون... و ایشون هم در حال دادن بدهی بودن و هستن...

اما میدونید کجای داستان روحم رو آزار میده و بدتر از اون کجای داستان من رو از زندگی در این مدل فرهنگ رایج متنفر میکنه؟

روحم آزار میبینه وقتی میبینم شخصی برای تامین یک منفعت شخصی برای 2000 نفر تصمیم میگیره که شما هم دو الی سه سال ریاضت تحمل کنید تا من فلان خط تولید رو بزنم...

و بدتر از اون وقتی بدهی ها داده شد و همه چیز به ثبات رسید اون شخص هست که چند ده هزار میلیارد به سرمایه اش اضافه شده و نیروهایی که سه سال شرایط سخت رو تحمل کردن بازم باید آخر سال ببینن از دل اجماع شورای کار حقوق ماهانه ی سال بعدشون چقدر تصویب میشه...

 

من واقعا نمی تونم شرح بدم این اتفاق چقدر پلشت هست...

این اتفاق پلشت، همون فرزند شومی هست که من دارم مادری اش میکنم... دارم پدری اش میکنم...

چرا؟!!

چون تولید کشوره.... چون در هر صورت سرمایه اومده توی تولید... نرفته توی بنگاه داری... نرفته توی سوداگری های دیگه...

داره تبدیل به کالا و سرمایه میشه برای مملکت... داره تولید شغل میکنه...

 

میبینید چقدر باید پوست بندازیم تا اهل ظهور بشیم؟

یک انسانی که اهل نماز اول وقت هست میره زیر بار بدهی سنگین تا یک خط تولید راه اندازی کنه... و به خاطر اون بدهی چندین سال دچار ریاضت های سخت اقتصادی و روانی و حقوقی میشه... و نیروهاش رو از دست میده و نیروهایی که میمونن خیلی سختی میکشن...

اما...

وقتی این شب تاریک ، سحر بشه خورشیدش فقط به صاحب کارخونه میتابه و تمام نیروهایی که خودشون و زن و بچه شون درگیر زندگی معیشتی سخت شدن روزگارشون مثل سالهای قبل هست... آخر سال... چشم به دولت و شورای کار بدوز... ببین چقدر میذارن کف دستت...

 

این انسان برای تولید کشور مایه گذاشت... اما از نظر من خیلی پلشت هست...

و من تا الان بر این تصمیم هستم که باید این پلشتی رو مادری کنم و پدری کنم...

 

این هم یک گذرگاه از دنیاست... میگذره...

خدایا کاش لبخند شما رو داشته باشیم...

کاش از نگاه شما و اولیات نیفتیم... این پلشتی ها و تحمل مصلحتی شون فدای سر شما... 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۱۵
ن. .ا

نظرات  (۳)

۱۵ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۴۵ امین پدرامی

ای بابا.

نه پلشت  وجود داره نه پاک. هیچ کسم توی هیچ شرایطی مجبور نیست. هرکی سختشه بره.

پاسخ:
هر کی سختشه بره یعنی من هر کاری دوست دارم میکنم...

هر وقت کسب و کاری راه انداختی هر کاری دوست داشتی بکن... نیروها خواستی بگو برات کسی رو بفرستم که هر کاری دوست داشت توی مغازه ات انجام بده...
بعد اگر باهاش حال نکردی بندازش بیرون و اگر باهات حال نکرد میره جای دیگه
دوباره روز از نو...
بازم یکی بیار که هر کاری دوست داشت بکنه تو مغازه ات...
اگه باهاش حال نکردی بندازش بیرون... اگه باهات حال نکرد میره جای دیگه...

دوباره روز از نو...
بازم یکی بیار که هر کاری دوست داشت بکنه تو مغازه ات...
اگه باهاش حال نکردی بندازش بیرون... اگه باهات حال نکرد میره جای دیگه...

دوباره روز از نو...
بازم یکی بیار که هر کاری دوست داشت بکنه تو مغازه ات...
اگه باهاش حال نکردی بندازش بیرون... اگه باهات حال نکرد میره جای دیگه...

دوباره روز از نو...
بازم یکی بیار که هر کاری دوست داشت بکنه تو مغازه ات...
اگه باهاش حال نکردی بندازش بیرون... اگه باهات حال نکرد میره جای دیگه...

اوکی؟

سلام

تجربه‌ی من خیلی خیلی محدودتر و اندکه ولی سخت‌ترین شرایطی که من هم در اجتماع تجربه کردم حالت‌های مشابهی بوده، کار کردن در یک سیستمی که یک جاهایی شدیدا معیوبه و اتفاقا شما می‌دونید ممکنه فعالیت در اون نقطه یک حلقه از زنجیره تداوم اون ایراد هم باشه ولی برای اصلاح و رشد ناچار باشید در همون موضع کار کنید. 

و چقدر در این موقعیت ضعف‌های من بیشتر و پررنگ‌تر اثر گذارن و دست و بالم رو می‌بندن! لزوم قوت پیدا کردن و حتی همکار هم‌راه ساختن اینجاها خیلی بیشتر مشخص میشه... 

۱۵ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۳۱ امین پدرامی

کنترل آ کنترل سی کنترل پی 

اکی

یه جا بالاخره آتش بس میشه

یا اونی که نیرو میخاد کوتاه میاد چون نیرو پیدا کردن سختش میشه 

یا اونی که کار میخاد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی