آن روی دیگر من
دو سه روزی بود که به خاطر تشری که به علی زده بودم به خاطر بی تدبیری هاش در کار، با من سرسنگین بود...
شخصیتش هم از اون صفر و صدی هاست... یعنی انتظار داره اونی که میخواد آدم درستی باشه باید همیشه بهترین عمل رو تازه اونم طبق ذهنیت ایشون انجام بده و فکر کنم با کت و شلوار و کمربند و گفش و جوراب هم بخوابه حتی... و اگر کسی آدم بدی هست کلا باید از روی زمین محو بشه... و دز بدبینی اش هم بالاست و عصبانیت زودرسش و زود کینه به دل گرفتنش هم که دیگه...
دیروز مشتری قطری داشتم... قبلا هم با اینها معامله بزرگی کرده بودم... مدل شخصیتی شون جوری بود که برای منافع شرکت همیشه یه فاصله ای رو باهاشون حفظ میکردم... نباید خودمونی میشدم باهاشون... رفته بودن توی حیاط سیگاری بکشن... منم رفته بودم اون اتاق نیروهام کاری داشتم و برگردم... کارم حدود 20 دقیقه ای طول کشید و وقتی برمیگشتم اتاقم توی حال خودم بودم و سرم پائین بود...
رسیدم دم در اتاق خودمون... علی دم در و رو به داخل اتاق ایستاده بود و تکیه داده بود به در...
همین طوری به ذهنم رسید برای اینکه قهر چند روزه اش رو بشکنم یه شوخی باهاش بکنم (شوخی هایی که خودش هم میکنه غالبا) دستم رو بلند کردم و با شدت کوبیدم به باسنش...
صدای خیلی بلندی داشت این ضربه ی من... جوری که خودم هم توقعش رو نداشتم...
بعد از ضربه و اون صدای مهیب... سرم رو که بلند کردم دیدم اون مشتری های قطری توی اتاقم نشسته ان و همه شون شاهد این صحنه بودن...
در حدود سه چهار ثانیه از تعجب اینکه اونها توی اتاقم بودن و شاهد این شوخی من بودن خشکم زده بود و بعدش خودم زدم زیر خنده و تمام مشتری ها و بچه های اتاقم زدن زیر خنده و یه دفعه از اتاق انفجاری از خنده بلند شد...
در حد اشک ریختن بعضی ها...
بعد از این خنده ها بود که اون شیخ قطری بهم پیشنهاد داد برای فینال جام آسیا بیا دوحه برات بلیط میگیرم جای اختصاصی ورزشگاه...(مطلب قبلی)
دقیقا به همین خاطر بود که فاصله باید حفظ میکردم با اینها... اینها به خاطر ریش های جو گندمی من که نمیخوان دعوتم کنن به قطر... منافعشون به رفتار ها و واکنش های من گره خورده...
اما خب...
بعد از پیشنهادش یه تشکری کردم و دوباره همون فاز قبلیم رو پیش گرفتم...
نیمه ی دوم رو هم کنار اینها ننشستم... و رفتم اتاق خودم...
والاع
دیشب برای خانمم این داستان رو تعریف کردم و کلی دوتایی خندیدیم به این اتفاق...
ببینید با یه نیت ( رفع کدورت علی) چقدر آدم رو شاد کردم :))))