باجه ی هشت_ غرق
کارمند بانک: آقا خواهش میکنم جلوی باجه رو شلوغ نکنید ، بفرمائید بشینید صداتون میکنم.
مشتری اول: آقا اینم کپی کارت ملی ضامنم... تکمیله؟
کارمند بانک: فیش حقوقی خودت کجاست؟ ندادی...
مشتری دوم: آقا اگه فرمی باید پر کنم بهم بده که نوبتم شد معطل نشیم.
( کارمند بانک در حالی که فرمی رو جدا میکند به او بدهد نگاهش به برگه ای هست که در حال پرینت گرفتنه)
مشتری سوم: داداش فیش واریزی ساتنا میخواستم...
کارمند بانک: از باجه بغل بگیرید
مشتری چهارم: آقا اومدم پرونده وام تشکیل بدم باید نوبت بگیرم، اخه دو تا دستگاه نوبت دهی هم هست دم در
کارمند بانک: از دستگاه سفیده نوبت بگیرید، روش نوشته بابت تسهیلات...
مشتری چهارم: اخه دیدم اینا صف ایستادن پشت باجه گفتم شاید نوبتی نیست
کارمند بانک: آقایون خواهش میکنم بشینید هر وقت شماره تون خونده شد بیایید جلو...
مشتری پنجم: داداش شما یه سره داری کار دیگران رو انجام میدی، الان نیم ساعت اینجا ایستادم، فقط کار یه نفر انجام شده
( کارمند بانک کاغذی را به مشتری نشسته جلوی باجه میدهد و میگوید تمام صفحاتش را امضا کند که رئیس بانک صدایش میزند و میگوید:)
رئیس بانک:منصوری تلفنت روجواب بده حسینی پشت خطه... کارش رو راه بنداز...
کارمند بانک: الو سلام... احوال شما... بله... شماره ملی تون رو بگید...
(چند لحظه توی سیستمش نگاه میکنه)
کارمند بانک: فکر میکنم به خاطر معوقه ای چیزی باشه... ندارید؟!...
آهان بله...
بانک تجارت ضامن کسی شدید که چهار ماهه قسط هاش رو نداده...
خیر... سیستم اجازه نمیده...
قسطش رو پرداخت کنه من ایجا براتون درستش میکنم...
مشتری ششم: آقا دیروز رسیدم خدمتتون، ضامن کسر اقساط پیدا نکردم... ولی این ضامن بازاری اعتبارش خوبه...
(کارمند بانک نگاش میکنه و جوابی نمیده.... با نفر پشت خط خداحافظی میکنه)
مشتری ششم: میخوام بدونم اگر حل میشه نوبت بگیرم
کارمند بانک: باید اعتبارش بررسی بشه... نوبت بگیرید...
کارمند باجه بغلی: منصوری این فرمها رو یه بسته به من بده
کارمند بانک: ندارم اینجا... توی کمد بردار... برای منم بیار...
من چند سال پیش بابت وامی، رفته بودم بانک و این صحنه رو حدود دوساعت شاهد بودم... البته در صف انتظار و نوبت...
دو ساعتی که من بودم، حتی یک دقیقه اش این کارمند بانک فرصت نداشت با بغل دستی اش در مورد خاطره ای یا اتفاقی شخصی حرف بزنه یا جواب تلفن شخصی بده یا مثلا اگر پیجی داره چک کنه یا حتی یه چای بخوره...
هیچی...
تماما داشت به ارباب رجوع پاسخ میداد و کارشون رو انجام میداد و شاکی هم بودن مشتری های بانک که چرا کار انجام نمیشه...
کاری ندارم که میشد کاری کرد که این صف ایجاد نشه... این طرف قضیه برام مهم نیست...
تا حالا فکر کردید اگر در روز فرضا اگر 16 ساعت بیدار هستین عین 16 ساعت اینطوری مشغول باشین چه حالی بهتون دست میده؟
میتونید تصورش بکنید؟
ممنون میشم اگر تصور بکنید و بگید آیا میتونید حدس بزنید چه حسی دارید در چنین شرایطی؟
من جای کارمند بانک بودم تا حالا استعفا داده بودم