در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

چهارشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۳، ۰۸:۵۱ ب.ظ

رنجی که یک چاقو می کشد

شاید خیلی ها بیان نافذ داشتن رو دوست داشته باشن...

اما من وقتی تصورش میکنم و گهگاهی هم خدا توفیق میده و تجربه اش میکنم حس انکسار و رنج زیادی به من غلبه میکنه...

حس چاقویی رو دارم که با تیزی اش میتونه سر یک دام رو ذبح کنه تا جمعی از گوشت اون دام ارتزاق کنن... اما خود اون چاقو، هرگز رنج چشمان اون دام موقع ذبح شدن از یادش نمیره...

هر کلام نافذی یک ذبح لا اله داره

و یک ارتزاق الا الله...

«لا اله» درد داره...



میدونم دارم هزیون میگم...

یکی بعد از چند سال مجبور و ناچارم‌ کرد حرف بزنم...

حرف زدم، اما دلم براش کباب شد...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۴/۱۳
ن. .ا

نظرات  (۲)

۱۳ تیر ۰۳ ، ۲۱:۳۸ صـــالــحـــه ⠀

بعد از مدت‌ها انقدر پیچیده نوشتید که کلی دارم فکر می‌کنم ولی معنای مطلب‌تون رو خوب نمی‌فهمم.

پاسخ:
در مورد یکی از ضعفهای خانمم سالها سکوت میکردم چون راهی جز این نبود...
اگر مطرح میکردم غرورش میشکست
فقط باید سکوت میکردم و هر جا اون ضعف داشت اذیتش میکرد یه جوری کمکش میکردم...
اما چند وقتی بود بابت اون ضعف، دائم من داشتم متهم میشدم از سمت ایشون...
متهم به بی تفاوتی...
به بی عاطفه بودن...
به بی برنامگی...
و دیگه توجیهاتم باور نمیشد
و آخرین تصوری که داشت در مورد من شکل میگرفت، دروغگو بودن بود...
مجبور شدم حرف بزنم...
مسئله رو باز کنم...
همون غروری که نگران بودم بشکنه، شکست...
و فرداش وقتی بهم پیام داد که جوری حرف زدی که انگار ازم متنفری... خیلیبهمم ریخت... دلم آتیش گرفت...
میدونست تنفری در کار نیست... اما حال بدش پشت این جملات خرابم کرد...
حرفهام رو پذیرفت اما خودش شکست...
گاهی برای ساختن یک چیزهایی رو باید شکست...
این شکستن رنج داره...
مخصوصا اگر افرادی نزدیک به ما باشن...

اندر حکایت تلخی برخورد صادقانه...یا وقتی بیان نافذ بدون مصلحت اندیشی کاذب به نفع دفاع از حقیقت استفاده میشه...

درکتون میکنم... هرچند بعد از چند سال اتفاق افتادنش رو متوجه نمیشم...البته خوبه که مدام در این موقعیت نیستید البته...

 

پاسخ:
:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی