در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

دلبری هنیئه از پزشکیان

کوچکتر از اونم که بخوام در مورد اسماعیل هنیه حرفی بزنم...

واقعا حرف من و نظر من چه اهمیتی داره؟!!

بیشتر برای دل خودم می نویسم این مطلب رو...

 

اما عقیده ام بر اینه که در دورانی قرار گرفتیم که نفاق هر روز کمرنگ تر میشه و حق و باطل آشکارتر...

ایران که قطعا انتقال خون هنیه را خواهد گرفت... اما ما هم باید بدونیم وارد چه زمانه ای شدیم...

منم مثل خیلی ها دوست دارم دل بدم به عرصه ی خیال، و بگم ان شا الله پزشکیان خوب هست... همونطور که تا حالا خوب اومده جلو...

پزشکیان رفتارهای خوبی داشته این چند وقت... احسنت... حتی اگر هم رفتار بدی داشت برای ما در شرایط فعلی فرقی نمیکنه بازم تکلیف ما برای این دوره، مثل ادوار قبل بود و هست...

 من خیال باف بار نیومدم...

من همونی بودم که در سن 18 تا 20 سالگی رمان های 500 صفحه ای می نوشتم... اما الان حتی دو صفحه هم قدرت داستان پردازی ندارم... که البته اصلا خوب نیست... باید تعدیل بشم...

 

اما مرام ما و نگرش ما اینه: دولت هر کی می خواد باشه... ما به عنوان شهروند باید نقش خودمون رو پیدا کنیم... مسئولانه...

و گام برداریم... هیچ فرقی هم نداره پزشکیان رئیس باشه یا جلیلی یا قالیباف...

وظیفه ی شهروندی ما کمک به قدرتمند شدن مردم و جامعه هست... هر کسی در حد وسعش...



دیروز ظاهرا اسماعیل هنیه دلبری خوبی از پزشکیان کرد: مردم غزه استوار و پر انگیزه ایستاده اند (نقل به مضمون)

به جای اینکه بگه روزی چند کشته میدیم... گفتن: ما امیدوار و هدفمند ایستاده ایم و حالمون هم خوب هست...

 

دل برد از پزشکیان...

ان شا الله پزشکیان از این دل محافظت کنند...



خدا و بچه های بالا باید هر انسانی رو در جایگاهی قرار بدن که بتونه اثر بذاره...

پس باید دم این خدا رو ببینیم...

تمام قصه همینه

موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۳/۰۵/۱۰
ن. .ا

نظرات  (۱)

فک کنم جز ناراحت‌ترین افراد بود تو اون نماز 

وقتی گفت نمیتونم حرف بزنم، واقعا دلم براش سوخت. خدا کمکش کنه کاش...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی