دلم براشون سوخت
دیشب رفتیم قم خونه یکی از اقوامم که همسرش طلبه بود... بیش از ده ساله که قم طلبه هست... وقتی وارد خونه ی اجاره ای شون شدم، خیلی گرم بود... تازه ما ساعت ۶.۳۰ عصر رسیده بودیم... هی عرق میکردم و نمیتونستم بپرسم اینجا چرا اینقد گرمه... زیرزمین هم بود... موقع شام پسرم نتونست جلوی زبونش رو بگیره... گفت بابا خیلی گرمه اینجا... گفتن واحد زیر زمین و واحد همکف که مستاجری دیگه میشینه، از یه کولر آبی استفاده میکنن با دو خروجی از یک کانال کشی...
گفتم کلید کولر پیش شماست یا اونا؟!!... گفت پیش ماست... و اونا سرمایی هستن و برای همین اغلب روی دور کند هست...
بحث رو با این موضوع که ما خودمون سینه سوخته ی اجاره نشینی هستیم... و غراز و نشیب زیادی دیدیم... و ان شاالله اگر هر کسی باید رنجی بکشه، رنج ما همین مستاجری باشه و الحمدلله و... جمع کردم و موضوع رو عوض کردم...
اما هم من و هم خانمم خیلی بابت شرایطش ناراحت شدیم...
وقتی برمیگشتیم به خانمم گفتم اینها اشتباه میکنن هنوز موندن قم... باید برگردن شهر خودشون... دلیل هر دو تاشون برای ماندن توی شهر قم این بود که دو تا دختراشون توی محیط قم تربیت بشن... وضع شمال به لحاظ فرهنگی و اینا خوب نیست...
گفتم: اشتباه میکنن...اینا اگر برگردن میتونن توی شرایط بهتری زندگی کنن و این دلیلشون پاک کردن صورت مسئله هست... این موجب میشه اون « بهترین تقدیری » که ازش صحبت میکردم برات، براشون رقم نخوره...
خانم گفت: از من در مورد کانال کولرمون پرسید، بحث رو پیچوندم و نگفتم ما از کولر آبی استفاده نمیکنیم... خیلی دلم براشون سوخت...
گفتم: خوشحالم که دلت برای این مسائل به درد میاد...
ما هم معمولا کولرمون روی دور کنده و گرممون نیست:)