در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

جمعه, ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۷ ب.ظ

نقدی به خودم و بیانی ها

نقدم به خودم و بعضی از بیانی ها:

جوری خودمون رو روایت نکنیم که دست نیافتنی به نظر برسیم...

این تبلیغ نیست، ضد تبلیغه...



چند سال پیش توی همین بیان بنا به اقتضائی گفتم من حدود ۸ سال میشه که تحت هیچ شرایطی قرآن رو روی زمین نمیذارم...

حتی در مراسم قرآن بسر که شرکت میکنم اگر سه ساعت هم طول بکشه قرآن رو روی فرش نمیذارم، یا توی دستمه یا روی پام هست...

اون شخص خیلی متعجب شد!!!

بعدها بهم گفت: من نمیتونم مثل شما باشم... شما انگار از وادی و کره ای دیگه اومدید...

نمیگم هیچی از خوبی ها نگیم... اما محیط رو در نظر بگیریم...

هیچ کس با تحقیر هدایت نمیشه...



حرم حضرت معصومه، به یاد همه هستم.

موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۰۳/۰۷/۱۳
ن. .ا

نظرات  (۶)

۱۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۰۵ سوسن جعفری

🤔

پاسخ:
لازم نیست حتما دنبال مصداقش بگردید
حرفم واضح و مشخصه
دانه ی معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

سلامٌ علیکم

امروز هم یه نفر در مورد نماز جمعه یه جوری نوشته بود که انگار اون که پا شده رفته نماز جمعه دیگه کار تمومه و کار من خاک بر سر بی‌توفیق هم تمومه!

خیلی ناراحت شدم:(

دعا بفرمایید.

پاسخ:
سلام
در مورد نماز جمعه امروز به نظر منم می بایست توی اولویت همه قرار میگرفت
و باید میرفتیم...
منم از اینکه نرسیدم به نماز امروز، حس خسران دارم

@مهران 

منی که تو نماز جمعه بودم هم بهم برخورد حتی

پاسخ:
چرا؟

چه معنی داره اونقدر منفی صحبت کردن؟ اونم اینقدر یهویی؟ اول بپرس آیا شما رفتید یا نه؟ اگه گفت نه اینها رو بگو لاقل!!! اینکه بپرسی آیا میتونستی بری و نرفتی یا نمیتونستی رو نخواستیم... 

نیش زدن و گزیدن همه تا مثلا تلنگر باشه به برخی مخاطب‌هاشون؟! 

زیادی نیش داره کلامشون. حتی منی که مخاطب حرفشون نمی‌شدم هم آزرده شدم. پر از انرژی منفی بود لحنشون. آرامشی نداشت، تنش‌ بود...

پاسخ:
راستش در مورد ایشون چون امکان گفتگو وجود نداره و اگر وجود داشته باشه یک طرفه از سمت ایشون هست، ترجیح میدم سکوت کنم...
بنا به دلایلی...

اما به شما حق میدم که نقدتون به ایشون رو توی وبلاگ من مطرح کنید... چون جایی که باید این حرفها رو بگید و جوابش رو بشنوید وجود نداره...

مسئله روایت کردن مسئله ی مهمی هست...
یه طرف روایت، خودِ اون چیزی هست که داری ازش حرف میزنی... که همون چیزی که روایت میشه هم چیستی و چگونگیش خیلی مهمه...
طرف دیگه ی روایت های ما، مخاطبان ما هستن...
حرفم این نیست مخاطب محور حرف بزنیم... بلکه برعکس... باید خدا محور حرف بزنیم...
این خدا محور بودنه هست که روایت ما رو به سمت تاثیر میبره...

@.. میخک..

@ن..ا

راستش اول از همه خودم را مقصر می‌دانم که چرا چنین وبلاگی را دنبال می‌کنم(آری همان وبلاگ را می‌گویم!)

چون که پیش‌تر هم از نوشته‌هایش رنجیده بودم و دیده بودم هیچ راه ارتباطی ندارد و همچنان دارم دنبالشان می‌کنم.

به نظرم نویسنده شاید این حق را داشته باشد که زیر نوشته‌هایش نظر دریافت نکند اما وظیفه‌اش است که یک راه ارتباطی در دسترس داشته باشد که شاید نیاز باشد روزی چیزی را از مخاطبش بشنود. 

اما انگار ایشان به معنای واقعی کلمه متکلم وحده هستند...

 

چیزی که می‌خواهم بگویم ظرافت‌های توحیدی دارد اما حداقل در ظاهر این طور است که خود خدا هم در وضع احکام متکلم وحده نبود که برای مثال پیغمبر اکرم در شب معراج تقاضاهایی کردند و خداوند منت نهاد و پذیرفت و از بار تکلیف ما کاست.

 

اما ایشان همچنان پرقدرت می‌تازند و انگار حتی احتمال این را هم نمی‌دهند که راه را عوضی رفته باشند.

 

در همان نوشتهٔ ایشان که خانم میخک لینک کرده‌اند هم ایشان خیلی یک طرفه قضاوت می‌کنند و هر چه از دهانشان در می‌آید را در ظاهر مؤدبانه به خواهرانمان نسبت می‌دهند.

 

حضرت علی فرمود: > لَوْ لاَ أَنَّ عُمَرَ نَهَى عَنِ اَلْمُتْعَةِ مَا زَنَى إِلاَّ شَقِیٌّ

 

می‌دانید یعنی چه؟ یعنی حالا که عمر متعه را حرام کرده ممکن است یک نفر غیر شقی هم به زنا بیفتد! این می‌دانید یعنی چه؟ می‌دانید همین حالا وضعیت اقتصادی و مخصوصاً فرهنگی شرایطی را رقم زده که ازدواج چه دائم چه موقت برای بعضی غیرممکن شده؟ این یعنی چی؟ یعنی خیلی از همین ضعیف‌النفس و تشنهٔ توجه و پَستان حیوان صفت و ذلیلان و دم‌ِ دستی‌های دست‌خورده و ... که آقا می‌فرمایند شقی نیستند. 

خودم را عرض می‌کنم. واقعاً شب‌ها باید زار زار گریه کنم که فردای قیامت خیلی از همین دم دستی‌های دست خورده جایگاهشان به قطع از من بالاتر است.

 

نمی‌دانم این چه سم مهلکی است که افتاده است به جانمان که هر چیز و هر کسی را این قدر راحت قضاوت می‌کنیم و حکم هم صادر می‌کنیم؟

 

فقط مشکل ایشان هم نیست. حالا احکاممان همین طور است. پیرمرد ۸۰ ساله ۶۰ ساله نمازش را اشتباه خوانده است. حکم صادر می‌کنند که باید همه را قضا کند! اصلاً هم فکر نمی‌کنند که این وقتی این را بشنود چه حالی می‌شود؟! مشکل خودش است دیگر! باید ایمانش آن قدری قوی باشد که از حکم خدا ناراحت نشود! قرآن فرموده دیگر باید حکم خدا و رسولش را از ‌آن چیزهایی که دوست دارید بیش‌تر دوست داشته باشید؟!

فلانی فلان حرف را زده پس مرتد است. نجس است. خونش مباح است. 

 

بروید تاریخ صدر اسلام را ببینید. تعامل حضرت رسول و ائمه را با مردم زمانشان ببینید. جه قدر با لطف چه قدر با مدارا و صبر با مردم رفتار می‌کردند. 

 

بعد اقا به خودش اجازه می‌دهد به خواهر من بگوید دم دستی دست خورده ضعیف‌النفس…

 

این روزها همه به هم برچسب می‌زنند. بیماری برچسب‌زنی گرفته‌ایم انگار…

 

بگذریم. دیشب دوستی پیشنهاد داد تا فیلم دل شکسته را ببینم. کاش این فیلم را می‌دیدیم و می فهمیدیم حال دم دستی دست خوردهٔ مردم را…

 

فیلم را دیدم و داشتم زار زار به حال خودم گریه می‌کردم. 

 

در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس

بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است

 

پاسخ:
سلام
برادر اول بگم اونی که توی خصوصی نوشتی قابل پاسخ دادن نیست... یعنی راه پاسخ دادن نداره...
اشکالی نداشت اگر عمومی هم مطرحش میکردی...

حالا من جوابش رو عمومی میگم:
به نظر من دارید سختش میکنید... من توی همون نظر اول خانم جعفری عرض کردم خدمتشون که اصول کافی هست... و باب عقل...
کسی که یک بار کتاب اصول کافی رو دیده باشه میدونه این کتاب بر اساس موضوع احادیث دسته بندی شده...
پیدا کردنش هم کار راحتی هست...
حالا شما میفرمائید گفتی باب عقل در حالی که باید میگفتم کتاب عقل و جهل...
باشه حق با شما... اما مهم اینه که منظور رو رسوندم دیگه...
من کلا آدمی هستم که جزئیات به اون معنا که برای یه طیفی از مردم اهمیت داره، بهش توجه ندارم...
و واقعا هم نمیتونم با اون زاویه به جزئیات نگاه کنم...

مثلا اگر بخوام با کسی قرار بذارم، میگم بعد از نماز مغرب بیا فلان جا...
طرف میگه: خب ساعت چند؟
میگم بعد نماز مغرب...

مدلم اینطوریه...
حالا طرف میتونه از حرفم سوء استفاده کنه و مثلا اگر اذان مغرب ساعت 6 هست و بعد نماز مغرب تا به اون مکان برسه ساعت میشه 7... 
به جای اینکه 7 بیاد مثلا ساعت 8 بیاد و بگه من نماز مغربم رو 40 دقیقه بعد از اذان میخونم...
بله... اشکال از من بود که دقیق و جزئی مشخص نکردم...

ولی بخوام اونطوری دقیق و جزئی بشم مزاجم بهم میخوره...
به نظر خودم آدرس دقیق دادم به خانم جعفری... براشون هم خیلی احترام قائلم...
حالا اگر دلخوری ای پیش اومده باشه من مطلع نیستم...


و اما در مورد شاگرد بنا:

واقعیتش اینه که به ایشون در وبلاگ من خیلی نقد میشه... و خصوصی کم نبودن افرادی که از ایشون گلگی کردن پیش من...
راستش من ایشون رو آدم خوبی میدونم...
و نقدم دارم به ایشون...
اما نقدم درون گفتمانی هست...

شاید بر بعضی بزرگواران حجت تمام شده باشه که ایشون آدم خوبی نیستن...
اما برداشت من این نیست...
فقط لازمه تا گفتگوی بیشتری داشته باشیم...

راستش دست و دلم نمی‌رود این بحث را ادامه بدهم فقط برای رفع سوء تفاهم:

گاهی زبانم تند است اما حقیقتش چیزی در دلم نیست. خیلی تندتر از این‌ها را گاهاً دربارهٔ خودم نوشته‌ام و سندش هم موجود است.

عادلانه‌اش این است که وقتی می‌نویسم خیلی از این دم دستی‌های دستخورده جایگاهشان از من بهتر است در کنارش اعتقاد داشته باشم که همین دوستی هم که داریم درباره‌اش حرف می‌زنیم از من بهتر باشد.

و من هیچ گاه نگفتم که ایشان آدم بدی است. اتفاقاً همان نوشته‌ای که به آن اشاره کردم هم پر از درس و عبرت است.

اما می‌دانید مشکل کجاست؟ مشکل این است که شما چارهٔ کار را در گفت‌و‌گو می‌دانید و ایشان در هرگونه گفت و گو را بر ما بسته‌اند.

ببینید. من از این دم دستی‌های دستخورده زیاد دیده‌ام. همهٔ‌شان از یک خانواده نیستند. با هم فرق می‌کنند. بعضی‌هایشان می‌آیند صحبت می‌کنند. نقد می‌کنند، سؤال می‌پرسند، و گاهاً ایمان می‌آورند… بعضی‌هایشان اما مثلا همین آقا در گفت و گو را بسته‌اند!
من در جایگاه قضاوت نیستم اما راستش حس می‌کنم آن دم دستی دست خورده‌ای که می‌آید روبروی من می‌نشیند و حرف می‌زند(بماند که بعضی‌هایشان آن قدری حیا دارند که حتی حرف هم نمی‌زنند!) خیلی بهتر است از آن مؤمن انقلابی که مرا حتی دراندازه‌ای نمی‌بیند که بخواهد به حرفم گوش بدهد. 

در هر صورت من از ایشان دلخورم. حالا یا روحیهٔ من زیادی لطیف است و هنوز به اندازهٔ کافی بزرگ نشده‌ام یا یک جای کار ایشان اشکال دارد. الله اعلم. خدا از سر تقصیرات همهٔ مان بگذرد…

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی