و یک اعتراف
چند سال بود که مراسم ایام فاطمیه ما ، هر سال سه تا سخنران و هر سخنران دو شب منبر میرفت...
تقریبا سه سال بود که آقای رسایی از سخنران های ثابت ما بود...
امسال مشکلی پیش اومده بود و نمیتونست بیاد... در نهایت بعد از پیکیری بچه ها گفت سعی ام رو میکنم یه شبش رو خودم رو برسونم... و البته گفت:
فقط به خاطر استادمون...
بله اقای رسایی... ما هم همینطور...
۵۰۰ کیلومتر راه رو می آییم به خاطر وجود ایشون...
و ایشون رو هم نمی بینیم... ۵۰۰ کیلومتر راه رو برمیگردم :))))
این سری خانمم پشتیبانی موزیک تو راهی رو برعهده گرفتن...
کلا خیلی روحیاتشون حماسیه... آفرین...
دم ابوذر روحی گرم...
بعد از شاهکار سلام فرمانده... میگفتم ایشون هم مثل خیلیا زود افول میکنن...
ولی انصافا اینا رو تازه گوش دادم و چقدر عاااالی بود...
بچه ها هی میگفتن دوباره... دوباره...
یکی این:
تیغ مظلوم ندیدید چنین شیر شدید
یادتان هست در احزاب زمین گیر شدید
عمرتان رو به زوال است دگر پیر شدید
با دم شیر در این معرکه درگیر شدید
یکی دیگه هم این:
مثل مولا دست مظلومو میگیریم
زیر بار حرف زور ظالما نمیریم...
خیلی دز حماسه این کارا بالا بود و چقدر بچه ها باهاش ارتباط میگرفتن...
سفر خوبی بود
و البته یه اعتراف:
بچه ها من هیچی نیستم... حلالم کنید
متن آهنگها رو که میخوندم حس میکردم حامد زمانی خوندتشون