در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

دوشنبه, ۳ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۴۳ ق.ظ

احساس مسئولیت

با وجود اینکه این دو برادر توی خونه با هم نمی سازن و نقطه عطف دو تاشون خواهرشونه... با خواهرشون میسازن اما...

دیروز پسر بزرگم بهم گفت توی سرویس مدرسه یه کلاس چهارمی داداشم رو اذیت کرد...

گفتم تو چکار کردی؟

گفت: منم با اون پسره درگیر شدم... دعواش کردم...



پسر بزرگم همونیه که وقتی با پسر کوچیکه بحثش میشه، میگه کاش امیرعباس تو یه مدرسه دیگه بود، اصلا دوست ندارم با هم یه جا باشیم...

 

بابت اتفاق دیروز خوشحالم...

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳/۱۰/۰۳
ن. .ا

نظرات  (۳)

۰۳ دی ۰۳ ، ۱۵:۲۴ نـــرگــــس ⠀

ما هم یه ماجرای سخت و پیچیده‌ی سرویسی رو پشت سر گذاشتیم! 

 

چقدر حوصله دارم تعریف کنم!!! 

اینجوری بود که دختر بزرگه‌ام که کلاس سوم هستش با یک هم‌سرویسی کلاس دومش مدام کل کل می‌کردند.

منتها دختر من تو خونه هیچی نمیگفت و فقط میگفت از سرویسم بدم میاد.

اما اون دختر، پیش همه‌ی کادر مدرسه و معلمش و هم‌کلاسی‌هاش و مامانش و باباش از دخترِ من بدگویی کرده بود. انقدری که دخترِ من روش نمیشد با معلمِ پارسالش که الان معلم اون دختر کلاس دومی شده، سلام و احوال پرسی کنه :(

ولی من اینا رو نمیدونستم که!

رفته بودیم مدرسه برای جشن یلدا و روز مادر؛ منم بین کلاس پیش دبستان و کلاس سوم در رفت و آمد و سرررشلوووغ؛ دیدم یه مامانی اومد و گفت می‌خواهم باهاتون حرف بزنم.

هیچی... از موضع بالا صحبت کرد و کلی چیزها در مورد فاطمه زهرا گفت که اصلا باورش سخت بود. خلاصه منم با آرامش شنیدم و کلی باهاش حرف زدم؛ همدلی کردم؛ تفاوت شخصیتی بچه‌ها و محیط خانواده‌ها رو گفتم و آخر سر هم با دخترش حرف زدم. انصافا هم بچه‌ی نازی بود. 

ولی وقتی شبش داشتم برای همسرم تعریف می‌کردم؛ فاطمه زهرا از خودش دفاع کرد و به زبون اومد و شرایطش در سرویس رو گفت و این بی‌آبرو شدنش در مدرسه؛ انقدر دلم براش سوخت که خدا میدونه و بهش گفتم اگر زودتر میگفتی من اینا رو به مامان اون دختر میگفتم.

میدونید؛ یه بخشی‌اش واسه اینه که فاطمه‌زهرا با زینب خواهرش میرن تو سرویس و من حدس میزدم که اون دختر خیلی دلش می‌خواسته که توجه فاطمه‌زهرا رو جلب کنه اما فاطمه‌زهرا خودش از حمایت و مراقبت از خواهرهای کوچیکش خسته‌است و حوصله‌ی کوچیکترها رو نداره. برای همین وقتی اون دختر رو دیدم، اولش که کلی عزیزی کردم و قربون صدقه اش رفتم و بعدش بهش گفتم فاطمه‌زهرا یه آبجیِ بزرگه، مثل تو که خواهرِ بزرگ آبجیت هستی. فاطمه‌زهرا هم باید حسابی مراقب خواهرش باشه و خیلی حوصله نداره با بچه‌های دیگه دوست بشه. با هم حرف نزنید خاله‌جون و ...

بعد از اون همه گریه فاطمه‌زهرا هم بهش گفتم از این به بعد اگر اون دختر بهت چیزی گفت که ناراحت شدی، بگو میرم به مامان بابام میگم یا به معلمت میگم. خلاصه جوابش رو نده! (یعنی دقیقا مثلِ خودش باش، :) )

و واقعا انگار دو روزه که جواب مثبت گرفتیم خدا رو شکر.

هییییعییی

پاسخ:
منم دلم برای فاطمه زهرا خانم سوخت...

راستش توی سرویس پسرای من دو تا کلاس سومیو یه کلاس چهارمی هستن که هر سه نفر متحد شدن که پسرم رو مجبور کنن بره جلو پیش برادرش بشینه
و امیرعلی هم دوست داره عقب بشینه...

بهش گفتم چرا گوش به حرفشون میدی و میری جلو میشینی؟
گفت آخه اینا سه نفرن و من تنهام... تو بیا مدرسه به معلمشون بگو...
گفتم خودت چرا نمیگی؟
میگه وقتی میبینن دارم میرم سمت کلاسشون میان و اجازه نمیدن برم سمت معلمشون...
گفتم من نمیام پیش معلمهاشون... تا خودت اول یه کاری رو انجام بدی...
گفت چی؟
گفتم فردا میری پشت میشینی...
اگر اونا هل دادن... تو هم هل میدی...
اگر دست دراز کردن و زدن... تو هم میزنی...

گفت اخه اونا سه نفرن...
گفتم من به راننده سرویست گفتم، اونم گفت امیرعلی بره پشت بشینه من نمیذارم مشکلی پیش بیاد...
برو پشت بشین... اگر حل نشد من میام مدرسه...

خلاصه رفت نشست پشت و تقریبا حل شد...

۰۳ دی ۰۳ ، ۲۰:۰۲ بی‌نام/ قابل انتقال به غیر

انشالا خدا یه دختر دیگه بهت بده. بعد بیای بگی دخترا ظاهرا با هم خوب نیستن، ولی با داداشاشون خیلی خوبن :))))

بعد بگی البته دیروز دختر بزرگه پشت خواهر کوچیکه دراومد ;)

پاسخ:
اخ اخ اخ...
خدا از دهنت بشنوه...

۰۴ دی ۰۳ ، ۰۷:۳۲ اقای ‌ میم

در برابر غریبه ها از برادرش دفاع میکنه خب

پاسخ:
دیدن این صحنه ها قشنگه خب

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی