اما آینده روشنه
این روزها فشار به قدری هست که توی مدیریتم خیلی جلالی شدم
کم کاری ها با برخورد محکم و جدی من مواجه میشه
بعد یکی از بچه هایی که به خاطر سربازیش بعد از حدود دو سال دوباره دو هفته ای هست اومده سرکار...
بهم میگه تو چقدر اخلاقت عوض شده...
کلا ذهنیتم در موردت تغییر کرده...
:)))
امروز از شدت فشار وقتی برمیگشتم خونه توی ماشین، تمام توانم رو گذاشتم توی حنجره ام و چند بار بللللند فریاد کشیدم...
هر کی این روزا میاد کنارم که کمک کنه به یه هفته نمیکشه از تنش کاری، میدون رو خالی میکنه و میره...
من موندم و رفقای هم فکر خودم...
هیچ وقت فکر نمیکردم اینطور دور هم جمع بشیم...
حالم خوبه اما...
این بحرانی که دارم وصفش میکنم فقط مربوط به مجموعه ی ما نیست
اگر فکر اساسی نشه حال تمام اقتصاد ما همینقدر پریشانه و به زودی اثرات بیشتری ازش نمایان میشه...
و این در شرایطی هست که اگر مردم در اقتصاد مشارکت داده بشن خیلی از مسائل حل میشه...
اما متاسفانه در تیم اجرائی کشور چنین دغدغه ای وجود نداره...
چقدر بی مصرفم من...
چقدر بزرگواری میکنید تحملم میکنید اینجا
خوشحالیم که ما رو امین دغدغه های خودتون می دونید
ان شاالله حل بشه هرچی زودتر