گنجی در خانه
خانم چادری با شوهرش اومده بودن فرش انتخاب کنن...
انتخاب صددرصد با خانم بود و با حساسیت بسیار بالا...
گفت دو تا ۹ متری میخوام و دو تا ۱@۳
نمونه ای هم دیده بودن و پسندیده بودن که دیگه بافت نمیشد...
نه از تغییر ولو کوچک تو نمونه ای که پسندید کوتاه می اومد، نه از تغییر کلی سایزها...
مثلا بهش گفتم دو تا یک در سه نداریم اما میتونی یه تخته یک در دو و یکی یک در چهار ببری
میگفت دکور خونه ام بهم میریزه
میگفتم همین نقشه رو داریم فقط سبز زیتونیش کمی روشن تره...
میگفت با پرده هام ست نمیشه...
خلاصه هر جاش رومیخواستم تغییر بدم، میگفت کلی پول به طراح دکور دادم، این مشخصات باید صددرصد اجرا بشه...
بعد میگفت: چرا کسی حساسیت های منو درک نمیکنه؟!
بعد شوهرش سرش رو میگرفت توی بغلش میگفت درست میشه...
اخرش که مطمئن شدم چیزی که اون میخواد رو ما نداریم، گفتم هیچ راهی نداره، اون فرشی که بردین رو برگردونید.
خانمه گفت: شما هم یه راه پیش پای ما بذارین... اول زندگیمونه... یک ماهه نذاشتم کسی بیاد خونه مون، چون هنوز دکورم به خاطر این فرشا ست نیست...
حالا کلا دو تا یک در سه کم داشته...
بهش گفتم: من هر راهی ممکنی وجود داشت گفتم، اما حکایت فرش شما، شده حکایت گاو بنی اسرائیل...
اونقدر قید بهش زدید، دیگه پیدا نمیشه...
شوهرش بهم گفت: خب اول زندگیمونه، این حساسیت طبیعیه...
میخواستم بگم، من بیش از ۱۵ ساله توی دنیای رنگها هستم... این همه تعصب به خرج دادن سر این جزئیات به قیمت عمری که ازتون میگیره نمیصرفه...
اگر کسی بودم که این وادی ها رو نگذرونده بودم و درکی از این حساسیتها نداشتم، قضاوت نمیکردم...
اما من با این حساسیت ها تربیت علمی شدم...
وقتی میدیدم چقدر جدی گرفتن این جزئیات رو...
حالم متغییر شد...
و وقتی برمیگشتم خونه، همسرم رو به چشم زوج نمیدیدم، بلکه حس میکردم گنج توی خونه دارم
حالا منم جزییات برام مهمه ولی وقتی نیست نیست دیگه. چیکار میشه کرد؟🤷♀️