در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۰۴ ق.ظ

ارزش خواندن ندارد

امروز گفتم پسرها رو میبرم سلمانی...

یه مقداری موهاشون بلند شده... خانمم گفتن: خودت کوتاه کن... سلمانی ها واقعا موی بچه ها رو خراب میکنن...

گفتم: باتری ماشین ریش تراشم خرابه، بابت اصلاح هر کدوم باید دو ساعت بذارمش تو شارژ... و من وقتش رو ندارم...

گفت: اشکال نداره... یکیشون رو امروز اصلاح کن، یکی رو فردا... ولی خودت کوتاه کن... تو خیلی خوب سایه میندازی... اینا واقعا بابت چی از مردم پول میگیرن؟!!

بیا برگردیم شمال، تو که اینقدر خوب آرایشگری میکنی، یه آرایشگاه بزن... 

گفتم: نامردم اگه آرایشگاه نزنم... تو که دیگه اصلاح موی فاطمه زینب رو هم به من سپردی... خیلی بهم ایمان داری...

ولی من یه شرطی دارم:

بریم یکی از روستاهای کوهپایه ای شمال... یه منطقه ای رو هم گفتم... اونجا فاصله ی زیادی هم از شهر نداره... ولی آب و هواش آدم رو عارف بالله می‌کنه...

عاشق زندگی کردن تو همچین جاهایی هستم...

میگه: نه... خیلی هم دوره از شهر... من نمیام اونجا...

میگم: همون بهتر که هوای شرجی شهر ساری رو تحمل کنی... منم آرایشگاه نمیزنم!!!



بنده خدا خبر نداره به چه نیتی دارم زبان روسی رو یاد میگیرم...

خودمم البته دقیق نمی‌فهمم دارم چکار میکنم...

ولی به هدایت خدا خیلی امیدوارم...



آقا از ما گفتن:

خونه ای که توش نماز اقامه میشه و دغدغه ی نماز وجود داره حصن هست...

محل اسکان هست...

امیرعباس اون دو تا بچه ها رو هم آلوده کرد

موقع نماز خواندن من، خودش میدوید می‌رفت وضو می‌گرفت می اومد پیش من...

و عاشق یه چیز هم هست: آخر نماز که بهش دست میدم میگه قبول باشه... انگار دنیا رو بهش دادن...

الان موقع نماز هر سه تاشون میان پیشم با هم نماز می‌خونیم...

امیرعلی که مقاومت داشت به نماز خوندن، الان خودش میاد و از اون دو تا هم خیلی بیشتر آداب نماز رو رعایت می‌کنه...

بهش میگفتم چرا دوست نداری نماز بخونی؟

میگفت چون نماز هیجان نداره... من کارای هیجانی دوست دارم... 

منم واقعا نتونستم جوابی بدم...

اما گفتم مگه تمام کارایی که توی روز انجام میدی هیجان داره؟

مثلاً تکالیف مدرسه هیجان داره؟

میگه: نه

میگم: خب چرا انجام میدی؟

میگه: آقامون میخواد آزمون...

گفتم: آفرین... مدرسه قوانین و آدابی داره... خوشت بیاد یا نیاد، باید انجام بدی...

نماز خواندن هم ابراز ادب هست از طرف ما برای خدا...

قرار نیست نماز خواندن به ما هیجان یا لذت بده... ما با نماز خواندن در برابر خدا ادبمون رو نشون میدیم...

 

کلا هم با این دهه نودی ها کنار اومدن کار راحتی نیست :)))

یعنی اگر من این زبون و مقبولیت رو نداشتم پیش بچه ها، قورتمون میداد



شرمنده ساعت دو شب با خزعبلاتم وقتتون رو گرفتم

شب خوش

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۱۱
ن. .ا

نظرات  (۱)

یکی از پر محتوا ترین مطالب تون بود

تعجب میکنم نوشتین ارزش خوندن نداره !!

 

ان شالله خانوادتون در سلامت و محفوظ از بلا باشن 

یه هر حال تو هر خونه ای یکی اداهاش بیشتره و خونه شما ظاهرا شما ادا و اطوار بیشتری دارید، خدا بهشون صبر بده چون واقعا صبر میخواد

 

 

پاسخ:
ادا نداریم که ما!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی