در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

کمبود معنا

شاید حدود دو ماه پیش از کنار روستایی رد میشدیم

کنجکاو شدیم بریم توی روستا... به نظر قشنگ میرسید...

رفتیم... بد هم نبود... تا رسیدیم انتهای روستا... جوی آبی بود و یه فضایی هم درست کرده بودن برای بچه ها تاب و سرسره و الاکلنگ و این چیزا داشت...

بچه ها اصرار کردن که بایستیم تا برن بازی کنن...

ناچار ایستادم...

رفتن... اما من از نگاه مردم اون روستای کوچیک معذب بودم...

شاید کلا 10 یا 15 خانوار زندگی میکردن... اما از نگاههاشون انرژی منفی میگرفتم...

گذشت...

جمعه ای که گذشت همسرم گفت: اون روستا کوچیکه رو یادته؟

خیلی خنک بود... خوبه توی این گرما... بریم اونجا بچه ها بازی کنن...

بازم من مثل همیشه سکوت کردم... گفتم حالا بریم اونطرفا... شاید جای بهتری هم گیر آوردیم...

گفت: نه دیگه... حوصله ندارم دنبال جای جدید بگردیم...

همونجا خوبه...

گفتم: باشه... حالا بریم ببینیم چی میشه...

دلم به رفتن به اونجا نبود...

وسطهای راه گفتم: من از اون روستا حس خوبی نگرفتم... نریم اونجا...

همسر گفت: نمیشه همیشه حسی برخورد کنی که... چشه مگه؟

گفتم: انگار مردم اون روستا خوششون نمیاد غریبه بیاد از امکانات روستاشون استفاده کنه... شایدم چیز دیگه ای باشه... ولی من حس خوبی نگرفتم...

گفت: مگه چه اشکالی داره... خونه شخصی شون که نیست... محیط عمومی هست...

من که حوصله نداشتم از حسم دفاع کنم... گفتم بریم... 

 



رفتیم...

یه خانم خیلی بد حجاب از اهالی همون روستا... سیگار به دست... با چهار یا پنج تا بچه اش اومده بودن توی همون فضای کودکانه...

خانمه با شوهرش رد شدن اما بچه ها اومدن که بازی کنن...

با اونکه نگاه به خانمه نکردم (سیگار به دست بودن و بدحجابی اش، وصفی بود که همسرم کرد) اما حس منفی زیادی گرفتم... حتی همسرم اومد چیزی در مورد اون خانم بهم بگه... گفتم نمیخوام هیچی در موردش بشنوم...

از همسرم جدا شدم و رفتم نزدیک بچه هام... که مراقبشون باشم...

الاکلنگ بازی میکردن...

یه طرف الاکلنگ پسر بزرگ... طرف دیگه پسر کوچک و دخترم...

ناگهان پسر بزرگ به هوای جوی آب ول میکنه الاکلنگ رو و اون دو تا بچه به سرعت از بالا میخورن زمین...

پای پسر کوچکم زیر صندلی الاکلنگ میمونه و ضربه شدیدی میخوره...

با اونکه پیششون بودم اما تا اومدم دستم رو ببرم جلو و نذارم با سرعت بخورن زمین... دستم نرسید...

پسر کوچک از شدت درد... گریه...

سریع سوار ماشین شدیم و روستا رو ترک کردیم...

الان هم پای پسرم توی گچ هست...



پریروز که همسرم گفت خودش میخواد پسرک رو ببره از پاش عکس بگیره... آخرش پرسید:

دلت که چیزی نمیگه؟

من ببرمش؟!!

نمیدونستم بخندم... ناراحت بشم...



این روزها همیشه دلشوره دارم...

و به نظرم به خاطر ضعف ایمانم هست...

به خاطر کم شدن ارتباطم با خدا...

حتی اگر دلشوره ها واقعی باشن... بازم من نباید تعادلم بهم بخوره...

این عدم تعادل مال ضعف ایمان و نداشتن طمانینه ی قلبی هست...

 

برمیگرده به یکی دو مطلب قبلی...

همون مطلب با عنوان "چهله"

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴/۰۴/۲۴
ن. .ا

نظرات  (۷)

۲۴ تیر ۰۴ ، ۱۹:۰۴ نـــرگــــس ⠀

ان شاءالله که به خیر گذشته و پای گل‌پسر هم زود خوب میشه. واقعا ناراحت شدم :(

فارغ از حس‌‌های قوی شما، اما پسرا کلا یه ذره اینجوری هستند... دست، پا، بینی، پیشونی، سر و ... همه رو در معرض خطر قرار میدن.

مثلا هرچقدر من بی‌حاشیه‌ام، یکی از داداشام، هر بار، یک دست، یک پا، یک دست و تنها بینی‌ش رو شکوند در ماجراهای مختلف.

یکی دیگه از داداشام هم پونصد دفعه با ماشین تصادف کرده و یه بار هم چاقو خورده!!!

خدا رو شکر دخترتون چیزیش نشده.

 

پ.ن: دیدگاه فمینیستی داغون مادرِ سه دختر

پاسخ:
برادران پر ماجرا
:)))

شما فرزند وسط بودید درسته؟

من زمان دبستان دعوا میکردم...
البته واقعا هیچ وقت من پیش قدم نشدم برای دعوا و همیشه از خودم دفاع کردم...
و هیچ وقت هم آسیب ندیدم...
چون اونی که با من دعوا میکرد خشمگین بود و فکرش کار نمیکرد و من چون آرامش بیشتری داشتم میتونستم طرف رو به زمین بزنم... با اونکه تمام مواردی که یادم میاد قد و جثه شون از من بزرگتر بود

هیچ وقت هم با همدوره های دوره ی دبستانم دوست نشدم
و خبر دارم حتی یک نفرشون امروز آدم حسابی نیست...
یا معتاد... یا بزه کار...
تو چه جمعی درس خوندم والا...

خدا رو شکر دخترم چیزیش نشد...
دخترم اگر چیزیش میشد که باید هم دخترم و هم همسرم رو میبردم بیمارستان...

نمیدونید خدا چه لطفی به همسرم کردن که این دختر رو به ما دادن...
۲۴ تیر ۰۴ ، ۱۹:۴۰ اقای ‌ میم

امیدوارم حال پسرت خوب بشه به نظرم اینجور مواقع دلشوره داشتن طبیعیه

پاسخ:
ممنونم مسعود
حالش خوبه الحمدلله

با نظر خانم الف در این مورد موافقم

۲۴ تیر ۰۴ ، ۲۰:۰۴ خانم الفــ

کلا نفس زودتر متوجه اتفاقات میشه. و گاهی توی این‌شرایط صرفا این پیش‌آگاهی هست که این حس رو میده.

استادی می‌فرمود همیشه نسبت ندید به منفی نگری یا اضطراب... این مربوط به آگاهی نفس از حوادثه

پاسخ:
دقیقا همین طور هست


من موافق نیستم با اینکه حس هامون همیشه درستن 

پدر من خیلی این حالتیه 

یعنی از وقتی بچه بودم یادمه مثلا فرش انتخاب می کردم 

می گفت به این حس خوبی ندارم

شلوار؟ به نارنجیه حس خوبی ندارم و به سبزه حس خوب دارم

دفتر؟ خط کش؟ محل اقامت مسافرت؟

خواستگار؟ حسم می گه بهش بگو نه 

چرا؟ آدم خوبیه ، مؤمنه،  شاغله ، فلان

حس خوبی ندارم

 

 

خب طبیعتا منم تا یه جایی می گفتم پدرم ناراحت نشه از یه جایی به بعد می گفتم دلیلتون چیه و دلیلشون این بود که من پدرتم و احساس قلبی یه پدر مهمه و من چیزایی می دونم که تو نمی دونی

خب پدر ، چی می دونید ؟ نمی تونم بگم چی می دونم!

 

البته گاهی هم درسته ، مثل همین امروز ، من کتمان نمی کنم

با صدقه و دعا و توسل میشه گاهی از حوادث گذشت 

 

جایی که خیلی شدید باشه هم میشه بهش ت جه کرد، منتها جایی که بی طرف باشه مثل اینکه اینجا بریم یا اونجا 

گاهی بحث سرنوشت یه انسانه و مهم تر میشه

 

امیدوارم پای پسر قشنگتون خیلی زود خوب بشه

اولا خدا صحت بده 

ثانیا اگه قرار باشه به این حس های بدون معنا بها بدیم کلا باید قافیه رو بدیم بره!

 

دقیقا عین مخالفتم با چله بازی به نظرم غیر از مواردی استثنایی تو باقی امور ضمن اسافاده از حساب کتاب عقلانی فوقش با یه صدقه و نهایتا یه ذکر نباید توجهی بهش کرد ... کاری که همیشه خودم میکنم به خصوص با صدقه خیلی به این حس هام بی محلی میکنم.

این حس ها پایه توهم و تخیل داره و نباید بهش بها داد

پاسخ:
به نظرم من این بحث تفکیک بشه وجه علمی و عقلی بهتری پیدا می‌کنه
اینکه حکم کلی بدیم که کلا اینها توهمه، خب عقل سالم نمیپذیره
این موضوع رو در سه دسته باید تفکیک کرد:
۱_ آیا راه ادراکات ما انسانها فقط محاسبات ملموس عینی و تجربی هست؟!!
۲_ آیا بقیه طرق ادراکی خطا دارن یا تماما صحیح هستن؟
۳_ آیا طرق ادراکی دیگر برای غیر از خودمان حجیت دارد؟

باید به این سه سوال جواب عقلی درست داد برادر
و جمع بندی این سه سوال مطمئن باشید حداقل مخاطبین مثل شما و دیگران رو قانع خواهد کرد.

خب میدونید یکی از راههای ادراکی انسانها، خواب دیدن هست.
من یک مثال بزنم:
رزمنده ای از جنگ هشت ساله ایران و عراق که کل هشت سال در جبهه بوده تعریف میکرد:
می‌گفت شب عملیات کربلایی ۴
خواب دیدم فردا در عملیات چه اتفاقی می افته
شکست ایران رو در خواب دیدم
حتی نحوه شهادت تک تک دوستان و هم رزم‌های خودم رو در خواب به جزئیات دیدم...
از خواب بیدار شدم
نمی‌دونستم چکار کنم... از طرفی برای خودم یقین بود که اینها اتفاق خواهد افتاد، از طرفی میدونستم خواب من برای فرماندهان که حجیت نداره...
می‌گفت از باب اینکه نتونستم طاقت بیارم، رفتم به فرماندهان گفتم...
ولی همون شد... اونها نمی تونستن خواب منو حجت قرار بدن...
جنگ رو شروع کردیم و شکست خوردیم و تک تک صحنه های خواب من هم به وقوع پیوست...
خب این از خواب، که یک راه ادراکی، غیر از طرق رایج هست...
پس طرق ادراکی دیگه داریم که بر اساس واقعیت هم هستن... فقط برای اکثر ماها ملموس نیستن...
مثل جن که واقعیت داره اما من و شما نمیبینیمش...
بحث بعدی اینه که طرق غیر ملموس خطا هم دارن؟
جواب من اینه: همون‌طور که طرق ملموس خطا داره، طرق غیر ملموس هم خطا داره...
چه بسا در طرق غیر ملموس شیادان زیادی هم وجود دارن...
مورد سوم بحث حجیت هست:
حجیت دارن؟
برای خود شخص حجیت داره اما برای غیر ، حجیت شرعی ندارد...
حالا من جواب این سه سوال رو خیلی عمومی و واضح و حداقلی و مختصر دادم
اما میشه جوانب رو در نظر گرفت و جواب های کامل تری داد
که سعی میکنم در نظرات دیگه پاسخم رو کامل کنم

خیلی خیلی ممنونم که این چالش رو پیش کشیدید، چون خیلی نگران بودم با نوشتن این مطلب دیگران بگن اگر هر کسی بخواد حرف دل خودش رو تحمیل کنه که سنگ روی سنگ بند نمیشه...

منم همون‌طور که دیدید و خوندید، با وجود اینکه حس بدی داشتم اما چیزی رو به خانواده ام تحمیل نکردم
یه گفتگوی روتین معمولی داشتم فقط...
در مورد حجیت این مدل ادراکات بحث های خیلی جذابی وجود داره و می‌دونم خود شما که کلا با مباحث عرفانی گارد دارید، خوشتون میاد و تایید میکنید.

در مورد صدقه هم با شما موافقم
از اشکالات اون روز من این بود که صدقه ندادم

احسنت خیلی عالی توضیح دادین و همونجور که خودتون گفتین اولا اون ادراکات ناملموس برای غیر حجیت نداره، ثانیا برای فرد هم نداره، چه بسیار ادراکات ناملموس مثل خواب و امثال این که اساسا توهم و خیالی بیش نبوده.

شما یه مثال استثنای خواب زدی من میلیاردها مثال نقض میزنم که همه ما خوابی دیدیم ولی اون نشده و ناشی از خیال و وهم بوده...

پس کجا میشه چیزی که استثناش ممکنه یه جایی یه چیزی رو نشون بده رو به عنوان طریق ادراکی تصور کرد؟؟؟

 

دقیقا به قول شما گاردی که با مسائل عرفانی ادعایی دارم از همین منظره، چیزی که ۹۹ درصد حالات ش غیر  صادق و توهم و خیاله، رو که نمیشه راه و طریق معرفت حساب کرد، بله ممکنه شاید یک درصد صادق د صحیح باشه ولی اون یک درصد دیگه استثناست لذا راه و مسیر رو استثنا نمیشه بنا کرد.

 

یکی از اشکالات دیگه که قبلا هم عرض کردم اینه وقتی جلوی غلط و خطایی گرفته نشه و باهاش مخالفت نشه و منع نشه اون غلط و خطا اشاعه ممکنه پیدا کنه و به مرور مشروعیت بهش بدن، الان خیلی از منبر های ما برای جلب احساس و مشروعیت بخشی به اصول اعتقادی شیعه هیییچ دلیلی نمیارن الا اینکه شیخ نمیدونم چی نخودکی فلان خواب رو دیده! و من متنفرم ازینکه برای اثبات و تحکیم حتی از وسیله و راهی استفاده میکنن که کلییییییی نقیض داره .... 

این در مورد جن و سحر و امثال این هم صادقه، ممکنه کسی از سحر و ارتباطش با جنیان به یک راه ادراکی و معرفتی برسه ولی خوب میدونین که به خاطر تبعات خطرناکش حتی بیانش غلطه و باید اون بیان و ادعا رو به طاق کوبید و مجازات کرد.

پاسخ:
ببینید نمیشه گفت برای خود شخص حجیت نداره
باید گفت تشخیص حجیتش سخته...
در مورد سختیش باید حرف زد...
و اکثر حس ها و خوابها هم حجیت نداره... حتی برای خود شخص...
اینم قبول دارم...
چرا حجیت ندارد؟!
چون دریافتهاشون داغونه...
چرا داغونه؟
چون درون ها با ملاک های الهی و دینی زاویه داره...
خب
حالا به نظرتون خدا کوتاه میاد؟!!
مثلا میگه چون اکثر شما زندگی دینی و الهی ندارید و روحتون شبیه جسمی شده که تب کرده و وقتی عسل میدن بخوره، چون تب داره میگه این عسل تلخه... و چون تشخیصش کلا اشتباست پس من هیچ وقت زندگی شما رو به اون تشخیص ها گره نمیزنم؟!
علت خواب های غیرصادق، حس های کج و معوج همینه...
چون بر اساس دین خدا سبک زندگی نداریم...

مسئله ای که باید پاسخ دقیق و علمی بدیم اینه:
آیا خدا پیشامدهای زندگی انسانها رو جوری طراحی می‌کنه که هیچ وقت نیازی به اون دریافت های باطنی نداشته باشن؟!
تاریخ بخونیم، جوابش رو میگیریم...
اصلا چرا تاریخ
من و شما میتونیم یک روز کامل دلیل واقع گرایانه و تحلیل تجربی بیاریم که قالیباف اصلح بوده یا جلیلی...
شما برای قالیباف دلیل بیارید
من برای جلیلی...
چرا فرق داریم؟!!
مطمئن باشید منم حتی یک دلیل نامحسوس نمیارم...
سوال اینجاست:
خدا کاری به پاکی و طهارت ما ندارد در پیشامدهای زندگی ما؟!
طهارت و پاکی در کجا خودش رو نشون میده؟
در تشخیص
در انتخاب
این تشخیص الزاما از مسیری که شما میگید اتفاق نمی افته
مسیری هم که من میگم از مسیر شما ذره ای جدایی ندارد...
حوصله داشته باشید و باشم بابت همین تفکر و اسندلال، براتون دلیل میارم که اساسا همین تفکر که مبدا تمام علوم ظاهری و تکنولوژی هست، یه جایی گره میخوره به غیب...
و علت ترغیب قرآن به تفکر همون بزنگاه سیر فکر هست که با غیب گره میخوره...

من نقدم به شما اینه:
از ترس مرگ، خودکشی میکنید...
یه روز یکی می‌گفت فلان عارف رو اصلا قبول ندارم
دوستم گفت چرا؟!
گفت: اکثر شاگردانش منحرفین... فازهای عجیب غریب دارن
دوستم گفت: من کسی رو میشناسم که فلان عارف پیشش عددی نیست
اما اکثر شاگردانش منحرف شدن و خیلی قتل و خونریزی هم کردن و یه تعداد اقلیتی که شاگرد خوبا بودن، توشون هم دزد پیدا میکنی، هم اختلاس گر هم شارلاتان... یه عده کمشون هم موندن که آدم حسابی هستن...
گفت کیه ایشون؟!!
دوستم گفت: پیغمبر اسلام
اینکه می‌بینید در سیره راههای باطنی انحراف زیاده، نباید درش رو تخته کنید
چرا نباید تخته کنید؟!!
چون خدا درش رو تخته نکرد و باهاش کار داره

اتفاقا سرنوشت بشر رو بهش گره زده
چرا باید از ترس مرگ خودکشی کرد؟!

نمیدونم آیا این بحث رو ادامه بدم یا همینجا رهاش کنم 

ولی چیزی که هست اینه که اصلا این چند استدلالتون رو قبول ندارم

 

پیامبر عارف به معنای مصطلح و امروزیش نبودن که بگم ایشون عارف بودن، ایشون نبی و رسول بودن، هیچگاه (منظورم از هیچگاه مطلق نیستا و یعنی سیره جاری و کلی وهمیشگی ) با خواب، حس و ارتباط با جن و امثال اینها هدایت و امامت و نبوت نکردن( مساله وحی یه امر علی الحده است جای خودش بحث میتونیم بکنیم و اساسا وحی یه امر استثنائیه و ربطی به حس های توام با توهم و خیال ما نداره)

لذا اینکه اون حرف اون فرد اونم تازه به دلیل اینکه پیروان یکی مشکل دارن پس منشا مشکل داره غلطه، من میگم روش غلطه، نه منشا، من میگم خواب دیدن غلطه، حس ها توهمه نه کسی که خواب دیده، نه کسی که حس کرده غلطه!

 

در مورد ترس مرگ خندم گرفت، من از ترس سقوط در پرتگاهیی که حتی یه جای پا نداره روش راه بری میگم کسی نره و نه برعکس!

راه و طریق حس و عرفان و امثال این طرق متوهمانه به عقاید و نتایج غیرالهی و غیرمعقول میرسه، این در همه خروجی هاش عیانه حالا ممکنه یه استسنایی پیدا کنین، بازم تاکید میکنم برای استثنا قاعده اعلام نمیکنن!

 

بحث غیب رو ربطی به حس و خواب و امثال اینها ندین، غیب یه امر جداست، حس و خواب توهم و تخیله، راستش خواب صادق و اینا هم خیلی ربطی به سبک زندگی و اینا نداره، شما ممکنه سبک زندگیت کاملا اسلامی باشه یه شب یکم غذای سنگین بخوری یا فکرت مشغول کاری باشی شبش خوابش و ببینی پس حتی برای نفوس متصل هم حجیتی نداره و در واقع دین هم هیچ اساسی و وجهی برای اون توهمات قرار نداده ها ...

 

بازم تاکید میکنم  ما نباید مسیر غلط رو اجازه ظهور و انتشار بدیم چون تبعاتی داره که دامنش خیلی رو آلوده خواهد کرد 

این چیزها برای افراد حاص و خیلی خاص شااااید بتونه چیزی رو نشون بده ولی در خصوص موارد عام هرگز و باید مانعش شد

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی